خوش بختی از دیدگاه معصومین علیهم السلام
پیامبر صلی الله و علیه و آله فرمودند :
خوش بخت کسی است که آخرت را بر دنیای فانی مقدم بدارد.
و در جای دیگر فرمودند :
سعادتمند ترین مردم کسی است که همنشین مردان بلند همت باشد .
حضرت علی علیه السلام فرمودند :
خوش بخت کسی است که از آن چه به او زیان می رساند دوری جوید .
هم چنین فرمودند :
خوش بخت کسی است که نفس خود را محاسبه کند .
و نیز فرمودند :
خوش بخت کسی است که اخلاص در اطاعت داشته باشد .
و در سخن دیگر فرمودند :
خوش بخت کسی است که در اصلاح مردم تلاش کند.
( برای ریحانه ، محمود اکبری ، ص 82)
فرزندان ما آن چه را که آرزو داریم نمی شود ، آن ها آن می شوند که ما هستیم .
در آموزش فیل ها در سیرک ، ابتدا فیل های کوچک را با
زنجیر های ضخیم و محکم می بندند . اما فیل های بزرگ
چند تنی رها هستند و تحت فرمان سیرک باز نقش بازی
می کنند . بچه فیل ها سعی می کنند بر اساس فطرت
وجودی خود از اسارت رها شوند . اما زنجیرهابه آن ها
می فهمانند که قدرت مانور محدود است ، فضای حرکت
کم است ، آزادی حد و حصر دارد . پس از گذشت مدتی
از زمان تعلیم ، زنجیرها به طناب تبدیل می شود و هر آن
چه فیل ها بزرگتر می شوند طناب ها نازک تر می شود
و بالاخره زمانی فرا می رسد که فیل های پنج تنی بدون
هیچ افسار و طنابی در میدان سیرک رها می شوند و با
اشاره دست و چوب سیرک بازان حرکت می کنند ،
می خوابند ، شکلک در می آورند و…
و این است روش تربیت فیل های بزرگ به دست
انسان های کوچک ، انسان های استعمارگر ،
انسان های خودخواه وانسان های دانا و اندیشمند .
***
از دوران نوزادی با گفتن و بکن نکن ها و نصیحت ها و
حد و حصر ایجاد کردن برای فرزندانمان او را در افسار
تربیت قرار می دهیم و از او آدمکی گلخانه ای ،
کلیشه ای و بدون اراده ، پرتوقع ، کم حوصله و ماشینی
پرورش می دهیم . او را از فطرت خدادادی دور می کنیم
و حرکت و پویایی و کسب تجربه او را در قید و بند
خود پسندی قرار می دهیم . آن گاه باید در بزرگی ،
با افرادی بی اراده ، پیرو ، مقلد ، بدون اندیشه ، ذلیل
و ترسو روبرو شویم .
برخی از ما والدین دوران کودکی بچه هایمان را با دستورات
و فرمان های جور واجور غیر علمی ، غیر انسانی ، و
غیر اسلامی پرورش می دهیم و انتظار داریم ایجاد این
محدودیت ها ، او را انسانی کارآمد ، فعال و آماده برای
زندگی بار آورد . این عبارت را باید به خوبی به یاد داشته
باشیم که آن گونه که ما می خواهیم فرزندانمان تربیت
نمی شود بلکه آن گونه که هستیم تربیت خواهند شد .
ماسک زدن ، نقش بازی کردن و خود را والدینی عالم جلوه
دادن در تربیت بچه ها نقش تخریبی دارد . اگر اجازه بدهیم
فرزندانمان با فطرت خداجویی و خدادادی خود در یک مسیر
طبیعی و بدون قید و بندهای افراطی و غیر علمی بزرگ شود،
شک نداشته باشید که او بیشتر می فهمد ؛ بیشتر می داند
و بیشتر زندگی می کند . قید و بندها بکن نکن ها و بسیاری
از نصیحت های ما والدین ، بچه ها را از جرأت و ریسک کردن ،
قدرت تجربه شکست ها و آماده شدن برای زندگی فردا می اندازد .
بگزاریم بچه هایمان براساس فطرت پاک خود بزرگ شوند . دائم
در مسیر زندگی آنها مین گذاری نکنیم و برای آن ها قید و بند
و دیوار و حصار ایجاد نکنیم .
فرزندان ما آن چه را که آرزو داریم نمی شود ، آن ها آن
می شوند که ما هستیم .
(تربیت دلپذیر ، دل تربیت پذیر ، محمد حسن رادمنش و افسر خلیلی ، ص 44 )
تربیت دینداری است نه شنیداری ، تربیت کرداری است نه گفتاری .
وقتی بچه بودیم نخی را به جلوی گاری یا ماشین کوچک
اسباب بازی خود می بستیم ، نخ آن را می کشیدیم و
اسباب بازی پشت سر ما حرکت می کرد . اگر بالای تپه ای
می رفتیم از ما پیروی می کرد و اگر به گودالی می رفتیم
ماشین کوچک اسباب بازی به فرورفتگی هدایت می شد .
اگر می پیچیدیم ، آن نیز می پیچید . اگر می ایستادیم ،
آن نیز می ایستاد اگر حرکت می کردیم ، حرکت می کرد .
اگر تند می رفتیم تند و اگر آرام می رفتیم آرام به دنبال ما
می آمد . ولی اگر می خواستیم نخ را از پشت به ماشین
اسباب بازیمان ببندیم و آن نخ را هل دهیم ، نخ جمع می شد
و حرکت صورت نمی گرفت و اتفاق مبارکی نمی افتاد.
***
تربیت مثل نخ است . سهم بزرگی از تربیت از طریق دیداری
و چشم فرزندانمان صورت می گیرد . از طریق رفتار و کردار ما
والدین ، تربیت در وجود بچه هایمان نقش می بندد . اگر فقط
بخواهیم با دستورات کلیشه ای و تقلیدی و با بکن نکن های
روزمره ، با گفتن ها ، با نصیحت کردن ها ، با ترساندن ، با
پرخاشگری ، با بی احترامی ، با وعظ و خطابه ، با انتقاد ، با
سلطه جویی ، با اعتماد نکردن ، با دخالت های متمادی ، با
محبت های افراطی و تفریطی ، با تربیت های عاریه ای ، با
تربیت های گلخانه ای ، با تربیت های تحمیلی و … فرزندان
خود را تربیت کنیم ، آن ها را مچاله می کنیم ، آن ها را جمع
می کنیم ، سردرگم می کنیم و از زندگی طبیعی و حقیقی
می اندازیم . مسئولیت ما والدین این است که برای فرزندانمان
الگوی مناسبی باشیم و از جلو حرکت کنیم . چشم بچه ها به
کردار و رفتار ماست . پدر ، مادر ما باید اول خود تربیت شویم !
این نیست که چون ما بزرگتریم ، صدایمان بلندتر است ، قدرت
تنبیه داریم ، فقط باید دستور دهیم و بگوییم و آن ها اجرا کنند .
آن گاه ما انسان تربیت نکرده ایم . حاصل تربیت ما یک آدم لجباز ،
خطاکار ، آب زیر کاه ، بدجنس و موذی خوهد بود .
این نکته را باید به خوبی در نظر داشته باشیم که سر و کله
فرزندان ما پر از چشم و دوربین های ظریف و دقیق است و مرتب
به صورت شبانه روزی این دوربین ها روشن ایت و در حال
نقش گیری و شکل گیری است . تربیت دینداری است نه
شنیداری ، تربیت کرداری است نه گفتاری . بیایید تصمیم
بگیریم از این پس بیشتر مواظب رفتارهای به ظاهر بی اهمیت
خود باشیم و با فرزندان ، آن طور رفتار کنیم که دلمان
می خواهد آن ها با ما رفتار کنند.
والدین محترم بیایید در مسیر تربیت فرزندان :
ارزش ها، معیارها و آرمان ها و آرزوهایمان را مشخص
کنیم . چه می خواهیم تربیت کنیم ؟
انسان ، طوطی ، عاقل ، پیرو ، درس خوان ، کنجکاو ،
خلاق یا خدای ناکرده دزد.
الگوی شایسته برای فرزندانمان باشیم .
فضایی سرشار از صمیمیت و محبت در خانه برقرار سازیم
تا فرزندانمان به دور از هر گونه تندی و فشار ، ارزش های
ما را بپذیرند . انتقادها و سرزنش ها را محدود کنیم .
اعتقادها ، ارزش ها و باورهای مهم زندگی را برای
فرزندانمان تشریح کنیم .
نسبت به اجرای قوانین و مقررات خود پای بند باشیم .
استثنا قائل نشویم و در همه حال از او بخواهیم ارزش ها
و اعتقادات را مهم بداند .
و به یاد داشته باشیم که دوربین های ضبط و ثبت آنان
دائما روشن است .
(تربیت دلپذیر ، دل تربیت پذیر ، محمد حسن رادمنش و افسر خلیلی ، ص 30 )
خداوندا ! چگونه ممکن است که بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد ؟!
روزی حضرت موسی علیه السلام رو به بارگاه ملکوتی خداوند
کرد و از درگاهش درخواست نمود : بارالها ، می خواهم
بدترین بنده ات را ببینم .
ندا آمد : صبح زود به در ورودی شهر برو . اولین کسی که از
شهر خارج شد او بدترین بنده من است .
حضرت موسی روز بعد به در ورودی شهر رفت . پدری با
فرزندش اولین کسانی بودن که از شهر خارج شدند .
حضرت موسی پیش خود گفت : این بیچاره خبر ندارد که
بدترین خلق خداست .
پس از بازگشت ، رو به درگاه خدا کرد و ضمن تقدیم سپاس
از اجابت خواسته اش ، عرضه داشت بار الها ، حال می خوام
بهترین بنده ات را ببینم .
ندا آمد : آخر شب به در ورودی شهر برو . آخرین نفری که وارد
شهر شود ، او بهترین بنده من است .
هنگاهی که شب شد ، حضرت موسی به در ورودی شهر
رفت . دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد ، همان پدر
با فرزندش است !
رو به درگاه خداوند با تعجب و درماندگی عرضه داشت :
خداوندا ! چگونه ممکن است که بدترین و بهترین بنده ات
یک نفر باشد ؟!
ندا آمد :ای موسی ! این بنده که صبح هنگام می خواست
با فرزندش از در ورودی شهر خارج شود ، بدترین بنده من بود .
هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد ،
از پدرش پرسید : با با ! بزرگتر از این کوه ها چیست ؟
پدر گفت :زمین .
فرزند پرسید : بزرگترتر از زمین چیست ؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها
فرزند پرسید : بزرگتر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد اشک از دیدگانش
جاری شد و گفت : گناهان پدرت ، از آسمان ها نیز بزرگتر
است .
فرزند پرسید : پدر ! بزرگتر از گناهان تو چیست ؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود ، به ناگاه بغضش
ترکید و گفت : عزیزم ! مهربانی و بخشندگی خدای
بزرگ از تمام هر چه هست ، بزرگتر و عظیم تر است .
( من ، منم ، مترجم امیر رضا آرمیون ، ص 50 )
خدایا ! گناهان ما هم بسیار زیاد است به بزرگی و
کرم خودت از گناهان ما درگذر .
بارالها ! قلم عفوت را بر جرایم ما بکش
در زندگی حرکت کنید منتظر حرکت دیگران نمانید
یک روز خانواده لاک پشت ها تصمیم گرفتند به پیک نیک بروند .
از آن جا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه موارد کند
عمل می کنند ، هفت سال طول کشید تا برای سفر آماده شوند .
در نهایت ، خانواده لاک پشت ها خانه را برای پیدا کردن یک مکان
مناسب برای پیک نیک ترک کردند .
سرانجام در سال دوم سفرشان، محل مورد نظرشان را پیدا کردند .
برای مدتی حدود شش ماه محوطه را تمیز کردند ، سبدها را باز کردند
و مقدمات را آماده کردند . بعد فهمیدند که نمک نیاوردند !
پیک نیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود و همه آن ها با این مورد
موافق بودند . بعد از یک بحث طولانی جوان ترین لاک پشت برای
آوردن نمک از خانه انتخاب شد .
اگر چه او سریع ترین لاک پشت بین لاک پشت ها بود ، اما کلی
ناله کرد ، جیغ کشید و توی لاکش بالا و پایین پرید و در آخر او
قبول کرد که به یک شرط برود ، این که هیچ کس تا وقتی او
برنگشته چیزی نخورد . خانواده قبول کردند و لاک پشت
کوچولو به راه افتاد .
سه سال گذشت ….و لاک پشت کوچولو برنگشت . پنج سال
… شش سال … سپس در سال هفتم ، پیرترین لاک پشت
دیگر نمی توانست به گرسنگی ادامه دهد و اعلام کرد که قصد
دارد ، غذا بخورد، و شروع به باز کردن یک ساندویج کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک
درخت بیرون پرید و گفت : دیدید ، دیدید ، من می دونستم که
منتظر نمی مونید .منم حالا نمی رم نمک بیارم !!!
***
خیلی از ما آدم ها هم گاهی مثل این داستان عمل می کنیم
به جای شروع به انجام کار صبر می کنیم تا خطای دیگران رو
بگیریم . سعی کنید در زندگی حرکت کنید منتظر حرکت دیگران
نمانید