• تماس  
  • خانه 

داستان مرد فاضل و صدر اعظم / صدى نود مردمى كه دزدى نمى‏كنند به خاطر على(ع)و دستورهاى على و امثال على است.

29 آذر 1392 توسط مرادی


معروف است كه در زمان قاجاريه مرد نسبتا فاضلى كه بسيار

خوش نويس بوده ظاهرا از شيراز رفته بود مشهد براى زيارت.


دربازگشت پولش تمام مى‏شود يا دزد مى‏زند،و در تهران در حالى

كه‏غريب بوده بى‏پول مى‏ماند.فكر مى‏كند كه از هنرش كه خطاطى

است‏استفاده كند و ضمنا زياد هم معطل نشود.بر مى‏دارد همين

عهد نامه‏امير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر را كه بخشى

از آن را خواندم بايك خط بسيار زيبا مى‏نويسد.خط كشى مى‏كند،

جدول بندى مى‏كند،اين عهد نامه را در يك دفترى مى‏نويسد و آن

را اهدا مى‏كند به‏صدر اعظم وقت.

يك روز مى‏رود نزد صدر اعظمدر حالى كه‏ارباب رجوع هم زياد بوده‏اند.

نوشته را به او مى‏دهد ومى‏گويد هديه‏ناقابلى است.پس از مدتى

بلند مى‏شود كه برود.صدر اعظم مى‏گويدآقا شما بفرماييد.

با خود مى‏گويد لابد مى‏خواهد مرحمتى بدهد،مى‏خواهد خلوت

بشود.چند نفرى از ارباب رجوع مى‏مانند.بازمى‏بيند خيلى طول

كشيد،بلند مى‏شود كه برود.

دوباره صدر اعظم‏مى‏گويد: آقا شما بفرماييد.

تا اينكه همه مردم مى‏روند،فقط پيشخدمت هامى‏مانند.

صدر اعظم مى‏گويد :فرمايشى داريد؟

اين شخص مى‏گويد:نه،من عرضى نداشتم،همين را تقديم كرده بودم.

پيشخدمتها را هم‏مى‏گويد همه‏تان برويد بيرون،كسى حق ندارد بيايد

داخل اطاق.

اين‏بيچاره وحشتش مى‏گيرد كه اين ديگر چگونه است؟

!صدر اعظم‏مى‏گويد: بيا جلو!

مى‏رود جلو.آهسته در گوشش مى‏گويد:

چرا اين رانوشتى و براى من آوردى؟

مى‏گويد: شما صدر اعظم يك مملكت هستيد،اين هم دستور العمل

مولا امير المؤمنين(ع)است براى كسانى مثل شما.

فرمان اوست راجع به اينكه با مردم چطور بايد رفتار كرد.من فكرمى‏كنم

شما هم شيعه امير المؤمنين هستيد و چنين چيزى را دوست داريد.

فكر كردم برايتان هديه‏اى بياورم،هيچ چيز مناسب تر از اين پيدا نكردم.

گفت: بيا جلو.رفت جلو.

گفت‏: يك كلمه من مى‏خواهم به تو بگويم وآن اين است كه خود على

كه اينها را نوشت و به اينها بيش از هر كس‏ديگر پابند بود و عمل مى‏كرد،

در سياست از اينها چقدر بهره‏بردارى‏كرد كه حالا من بيايم به اينها

عمل بكنم؟خود على از همين راهى كه‏دستور داد عمل كرد و ديديم كه

تمام ملكش از بين رفت و معاويه براو مسلط شد.على خودش به اين

دستور العمل عمل كرد و شكست‏خورد،پس اين چيست كه براى من

نوشته‏اى؟ !

گفت: اجازه مى‏دهيدجواب بدهم؟

بله.گفت :چرا اين حرف را در ميان جمعيت به من‏نگفتى؟

گفت: اگر در ميان جمعيت مى‏گفتم پدرم را در مى‏آوردند.

گفت: بسيار خوب،جمعيت كه رفت چرا پيشخدمتها را گفتى همه‏تان‏

برويد بيرون؟

گفت : اگر يكى از آنها مى‏فهميد كه من چنين جسارتى‏به على مى‏كنم

پدرم را در مى‏آورد.

گفت: پيروزى على(ع)همين است.

چرا معاويه بعد از هزار و سيصد سال،احدى كوچكترين احترامى‏برايش

قائل نيست و جز لعنت و نفرين چيز ديگرى براى او نيست؟

على(ع)هم بشرى بود مثل من و تو.اين احترام را از كجا پيدا كرد كه‏تو

اگر به همين نوكرها و پيشخدمتها بگويى آدمهاى بيگناهى را گردن‏بزنيد

گردن مى‏زنند ولى اسم على را جرات نمى‏كنى با بى‏احترامى[جلوى

آنها ببرى]؟آيا جز اين است كه على(ع)را اينها به همين صفات‏شناخته‏اند

كه على مجسمه راستى و درستى،مجسمه وفاى به عهد و تجسم‏

همين دستور العملى است كه خودش داده است؟على(ع)به موجب‏

اينكه به همين سياست عمل كرد، هم خودش را در دنيا بيمه كرد و

هم‏اينها را.

اگر در دنيا فردى پيدا مى‏شود كه به اين اصول انسانيت عمل‏مى‏كند به

موجب همين است كه على(ع)اينها را نوشت و خودش عمل‏كرد.اگر او

اينها را نمى‏نوشت و خودش عمل نمى‏كرد،سنگ روى‏سنگ بند نمى‏شد.

تو خيال كرده‏اى كه اين اجتماع را با همان‏سياست‏خودت حفظ كرده‏اى؟!ا

گر مردم دزدى نمى‏كنند،به خاطر تودزدى نمى‏كنند؟!صدى نود مردمى كه

دزدى نمى‏كنند به خاطر على(ع)و دستورهاى على و امثال على است.

صدى نود مردمى كه فحشاءنمى‏كنند،به ناموس تو خيانت نمى‏كنند،به

خاطر همان على(ع)ودستورهاى على است.تو خيال كرده‏اى على(ع)

شكست‏خورد؟!

اين است كه مى‏فرمايد:

و لا يحسبن الذين كفروا سبقواانهم لا يعجزون .


ما بايد اين فكر را از دماغ خودمان بيرون بياوريم كه‏حق پيش نمى‏رود،

مردم تابع ظلم هستند،اساس دنيا بر ظلم و ناحقى‏است.اينطور نيست.

اين مقدارى هم كه از زندگى بشر باقى است،به‏اعتبار همان پيوندهاى

محكمى است كه اهل حق و اهل راستى و درستى‏برقرار كرده‏اند.

البته گفتم مقصود[از آيه مذكور]اين نيست[كه خدامى‏گويد]كافران بر ما

پيروز نمى‏شوند.كافران كه نمى‏خواهند با خداكشتى بگيرند.مقصود اين

است كه راه آنها بر راه ما هرگز پيروزنمى‏شود. پس كارى بكنيد كه در

راه ما باشيد.

 

( آشنایی با قرآن ، مرتضی مطهری ، ج 3)

 1 نظر

می دانید هوش زنبور بیشتر است یا هوش مگس؟

28 آذر 1392 توسط مرادی

 

اگر سئوال شود که هوش زنبور بیشتر است یا هوش مگس؟


شاید جواب متفاوت باشد .اما برای اثبات این مساله ، دانشمندی

تعدادی زنبور را درون یک بطرری کررد و به همان مقدار مگس را نیز

درون همان بطری کرد . او ته بطری را پشت پنجره ی گذاشت

که نور خورشید به آن می تابید . زنبورها بر اساس غریزه خود به

طرف نور حرکت کردند و همه زنبورها ته بطری جمع شدند . در

حالی که مگس ها پس از لحظه ای خود را به هر راهی زدند و از

بطری خارج شدند ، اما زنبوها هم چنان به دنبال روشنایی ، اسیر

ته بطری شدند .


نکته


اغلب روش های تربیتی که ما والدین و مربیان به اصطلاح باسواد و

هوشیار می دانیم مانند حرف زدن ، نصیحت کردن ، تجویز مطالب

انبوه وار اشباع کردن کودک از معلومات ، انباشت اطلاعات و معلومات

در ذهن ، تعریف و تمجید کلامی و زبانی ، حذف کردن و فرار از نا امنی ،

آماده سازی زندگی بدون درد و بدون مشکل ، تعادل جویی ایستا و

مرداب وار در دالان های یکنواخت زندگی و…همه و همه روش هایی

است که به فرزندانمان قالب کرده ایم ، تلقین کرده ایم و به آن ها یاد

داده ایم بدون تفکرو خلاقیت و نو آوری همان راهی را بروند که  جاده ی

آن را هموار نموده ایم و یاد داده ایم که برای رسیدن به موفقیت راهی به

غیر از این راه نیست . این راه ها به جای رهایی ، بچه هایمان را گرفتار

می کند و آن چه موجب رهایی و آزادی آن ها می شود ، نه نسخه ی

ادیبانه و عالمانه ماست ، بلکه خاموش بودن ، پرهیز از یادگیری قیم وار

تجویزی ، تحریک اشتهای دانستن در یاد گیرنده ، دین یابی فعال از درون ،

اعتماد به خود ، خود راهبری در بچه ها ، ایجاد توانمندی در فرد برای سازگار

شدن و معنا کردن ناامنی ها ، درک مثبت از مشکلان و ابتلائات دردناک

زندگی ،خویشتن جمیل در میان بحران و ناملایمات سنگین است .

 

(تربیت دلپذیر ، دل تربیت پذیر ، محمد حسن رادمنش و افسر خلیلی ، ص 85)

 


 1 نظر

ای مردم ! بر شما می ترسم که سرانجامی داشته باشید مانند سرانجام قوم نوح !

27 آذر 1392 توسط مرادی

 

 

حنظله ، شبامی است . شبامیان تیره ای از قبیله همدان هستند .

همدانیان همگی از دوستان وفادار علی بشمارند و جان بر کف در راه

علی و آل علی آماده بودند . حنظله از بزرگان قوم به شمار می رفت .

سخنوری دانا و دلیری توانا بود . قاری قرآن بود و رهبری قوم خود را بر

عهده داست . حنظله از کوفه به سوی حسین رهسپار شد و پیروی

حسین را به جای رهبری قوم خود برگزید ؛ هر چند یاران حسین هر

کدام رهبر بشریت بوده اند .


حنظله در کربلا به حسین پیوست و چشمش بر دست حسین بود و

گوشش بر فرمان .


وی با یزیدیان سه گونه جهاد کرد :

جهاد سیاسی ، جهاد سخنوری ، جهاد جانبازی .


پس شربت شیرین و گوارای شهادت را با لب تشنه بنوشید و سیراب

جاودانی گردید . حسین ، حنظله را به منصب سفارت برگزید . این

پستسیاسی را بدو محول گردانید . وی در میان حسین و سپاه یزید ،

بهرفت و آمد پرداخت و در فعالیت های سیاسی کوشش کرد و کوتاهی

نداشت ، ولی نتیجه ای نگرفت و نتوانست عمر سعد و سربازانش را

از راه کج بازدارد و به راه راستشان آورد . آن سخنور توانا ، آن یل ارجمند ،

روز شهادت شرفیاب شد و اجازه گرفت و به میدان رفت . و دومین جهاد

خود را آغاز کرد به پند گویی و موعظه همشهریان پرداخت و چنین گفت :


ای مردم ! بر شما می ترسم که سرانجامی داشته باشید مانند سرانجام

قوم نوح ! سرانجام قوم عاد ! سرانجام قوم ثمو د ! سرانجام ظالمان و

ستمگرانی که از پس آنان آمدند ! بدانید که خدای بر بندگانش ظلم نخواسته

و کیفر ظالمان و ستمکاران را خواهد داد . ای مردم ! از روز رستاخیز بترسید

، روزی که به جز خدای پناهی نداشته باشید . کسی که اسیر خواهش

دلی باشد ، هیچ کس نمی تواند هدایتش کند.


ای مردم ! از کشتن حسین بترسید که عذاب الهی کیفر شما خواهد بود .

آن که دروغ بگوید ، سیاه بخت خواهد شد .


در این هنگام پیشوای شهیدان، حنظله را ندا داه و فرمود : این مردم

وقتیشایسته عذاب الهی شدند که دعوت تو را به حق رد کردند و در

برابر تو ایستادگی کرده جفاجویی پیشه ساختند و ریختن خون تو و یارانت

را روا شمردند ! اکنون حال ایشان چگونه خواهد بود که دستشان تا مرفق

به خون برادران برادران پارسای تو فرو رفته و انسان کشی را پیشه کردند !


حنظله عرض کرد : فدایت شوم راست می گویی آیا ما به سوی خدا

می رویم و خود را به برادران شهیدمان می رسانیم ؟!


پیشوای شهیدان فرمود : شتاب کن به سوی چیزی که از دنیا و آن چه

در اوست بهتر و برتر است و برو به سوی زندگی و ثروتی که بی زوال

و جاویدان است و فانی نخواهد شد .

 

حنظله گفت : ای اباعبدالله ! سلام بر تو و درود و رحمت حق بر تو و

بر دودمان تو باد .خدای ما را در بهشت همنشین تو گرداند .


پیشوای شهیدان فرمود : ” آمین آمین ” و این مژده ای بود برای حنظله .


پس حنظله شمشیر برکشید و بر سپاه کوفه زد و به جانبازی پرداخت ،

تیغ می زد و می شکافت و پیش می رفت ، یزیدیان محاصره اش کرده ،

گردش را گرفتند و به قتلش رسانیدند . حنظله به آرزوی خود رسید و در

بهشت با حسین همنشین گردید.


همنشینان حسین در بهشت اینانند ،کسانی که از دار و ندار خود گذشته

و همچون حسین همه ا در راه خدا فدا کردند. کسانی که خود خواهی

را کنار گذاردند . تمایلات شخصی را کنار گذاردند ، به دنبال نام نرفتند

ولی خدای آنان را نامور ساخت .

 


( پیشوای شهیدان ، آیت اللله سید رضا صدر ، ص 379 )

 


 1 نظر

لطیفه / حضرت عباس علیه السلام چون مال خودش نیست در امانت حافظ است

27 آذر 1392 توسط مرادی

 

 

گویند : روزی کارفرمایی به شاگرد خود گفت ، در دکان را ببند و آن


 

را به حضرت عباس علیه السلام بسپار و بیا .


 

در وقت ملاقات کارفرما به شاگردش گفت : چه کردی ؟

 


گفت : در رابستم و مغازه را به خدای عباس علیه السلام سپردم .


 

کارفرما گفت : ای وای بر من ! دیگر معلوم نیست ، آن مال ، مال ما

 

 

باشد . زیرا مال ، مال خداست . و لله ملک السموات و الارض


 

و ممکن است به کس دیگر بدهد ، اما حضرت  عباس علیه السلام

 

 

چون مال خودش نیست در امانت حافظ است ، از این جهت گفتم

 

 

به او بسپار .

 

( آداب الطلاب ، شاکر برخوردار فرید ، ص 524)

 


 1 نظر

داستانی عبرت آموز / امر به معروف ها و نهی از منکرهایی که صورت می گیرد ، بسیاری از خود همین ها منکر است .

27 آذر 1392 توسط مرادی

 

 

آیت الله مطهری (ره) می فرمایند : یک وقتی یک داستان خارجی

در مجله ای خواندم ، نوشته بود ؛ دختری خیلی مذهبی بود ، یکی

از شاهزادگان عاشق و علاقه مند این دختر بود ، ولی مرد عیاش

و شهوترانی بود و می خواست او را در دام خویش بیندازد ، و این

دختر روی آن عفت و نجابتی که داشت و این که پایبند اصول دیانت

بود هیچ تسلیم این آقا نمی شد . هر وسیله ای برانگیخت که او را

گول بزند ، نشد که نشد ، دیگر تقریبا مایوس شده بود ، گذشت .


یک روز دید کسی از طرف این دختر پیغام آورده که خلاصه او آمادگی

خود را برای این که با هم باشند و مدتی خوش باشند اعلام کرد ،

شاهزاده تعجب کرد ، رفت سراغ او ، دید بله آماده است در زمینه

این قضیه تحقیق کرد که آن دختر که این قدر به نجابت و عفت خودش

پایبند بود چگونه یک دفعه روی آورده به عیاشی و فسق و فجور ؟


معلوم شد قضیه از این قرار بوده که یک آقای کشیشی بعد از این که

احساس می کند که این دختر ، یک روح مذهبی دارد به خیال خودش

برای این که او را مذهبی تر کند ، روزی از این دختر وقت می گیرد و

می آید سراغ او ، می گوید : من برای تو هدیه ای آورد ه ام ؛ ظرفی

بوده و روی آن حوله ای قرار داشته است ، هدیه را جلوی او می گذارد

و حوله را برمی دارد تا آن را نشان بدهد ، یک وقت آن دختر می بیند یک

کله ی مرده از قبرستان آورده تا چشمش می افتد تکان می خورد ،

می گوید این چیست ؟


کشیش می گوید این را آورده ام تا شما درباره اش فکر و مطالعه کنید ،

ببینید دنیا چقدر بی وفاست .


با این صحنه آن چنان نفرتی در دل این دختر به وجود می آید که نه تنها اثر

موعظه بخشی نبخشید ، بلکه آن وقت فکر کرد ، گفت : من به عکسش

عمل می کنم ، دنیایی که عاقبتش این است این چهار روز عمر را چرا به

این اوضاع بگذرانم لذا به سوی عیاشی کشیده شد .


این هم یک جور موعظه و نصیحت کردن است و باور کنید که در میان وعاظ

و نصایحی که افراد می کنند امر به معروف ها و نهی از منکرهایی که صورت

می گیرد ، بسیاری از خود همین ها منکر است .


بعد خود مرحوم استاد مطهری می فرمایند : من خودم داستانی دارم .

 


( آداب الطلاب ، شاکر برخوردار فرید ، ص 276 )

 

بیایید در امر به معروف و نهی از منکر کردن بیشتر دقت کنیم

 


 1 نظر

راز زندگی شاد و مفرح /زندگی بچه ها را باید مثل یک دایره و یک چرخ فرض کنیم که....

27 آذر 1392 توسط مرادی

 

 

 

مردی پسرش را نزد مرد عالم واندیشمندی برد تا آن مرد ، راز زندگی را

به فرزندش یاد بدهد. آن مرد در باغی بسیار بزرگ و زیبا ، در ساختمانی

با معماری سنتی زندگی می کرد . وقتی مرد عالم ، آن پسر را دید

خواست تا او را محکی بزند و او را امتحان کند ؛ لذا به آن پسر گفت الان

به لحاظ شلوغی کار نمی توانیم درس را شروع کنم . تو برو در این باغ

قدم بزن ،تفریح کن و دو ساعت دیگر برگرد تا راز زندگی را به تو یاد بدهم .

اما قبل از این که پسرک به گردش بپردازد ، مرد دانشمند یک قاشق چای

خوری به دست او داد و دو قطره روغن در قاشق ریخت و گفت ضمن این

که از دیدنی های باغ استفاده می کنی ، مواظبت کن این دو قطره روغن

نریزد . پسرک از پله ها پایین آمد ؛ اما آرام آرام . در باغ شروع به گردش

کرد در بسیاری از نقاط باغ برای این که روغن ها نریزد ، نه نشست ، نه

خوابید ، نه توانست بازی کند ، نه توانست بدود و…

بالاخره دقایق آخر از دو ساعت زمان تعیین شد فرا رسید . آن پسرک

خسته نزد مرد عالم آمد .


استاد سئوال کرد پسرم ! قالی های رنگارنگ به نقش های ایرانی را در

ایوان و راهروها دیدی؟ هنر معماری را در سقف ها و دیوارهای ساختمان

دیدی؟ استخرا آب را با فواره هالی بلند تماشا کردی ؟ گل کاری ها و

سبزه کاری های باغبان هنرمند باغ را نگاه کردی؟ انواع درخت های میوه

را در باغ دیدی ؟ گیاهان زیبا و تزئینی را که به شکل های مختلف خراطی

شده بود را تماشا کردی؟

پسرک گغت : نه استاد ! آن چیزهایی که شما گفتید را من ندیدم .

استاد پرسید : مگر تو در باغ گردش نمی کردی؟

پسرک گفت : چرا استاد من این دو ساعت در باغ گردش می کردم ، ولی

من مراقب قطره های روغن توی قاشق بودم که نریزد .

 

نکته


وقتی از طرف ما پدر و مادر و معلمان روی برخی از چیزها تاکید و

وسواس خاصی داریم ، برای بچه ها نیز این نکته مهم جلوه می کند و

فرزندانمان از بسیاری از مواهب ، لذت ها و دیدنی ها محروم می شوند .


نمره بچه ها ازهمه چیز برای ما اهمیت بیشتری دارد ،و قتی ساکت

بودن آن ها ، مودب بودن  ها ، تمیز بودن آن ها یا درس خواندن آن ها

تنها هدف تربیت ما والدین و معلمان قرار می گیرد ، بسیاری از موارد

دیگر را از بچه ها حذف می کنیم . زندگی بجه ها یک خط و یک کانال

نیست که آن ها را مجبور به عبور از آن کنیم و مرتب تلقین کنیم که این

راه تنها راه زندگی و خوشبختی و سربلندی و آقایی است . راز زندگی

شاد و مفرح ، در یک زندگی همه جانبه است . زندگی بچه ها را باید

مثل یک دایره و یک چرخ فرض کنیم که بخشی از آن درس است ،

بخشی عبادت است ، بخشی تفریح آست ، بخشی کار است ، بخشی

همکاری است ، بخشی لذت بردن است و بخشی……..


وقتی چرخ زندگی عزیزانمان می چرخد که به صورت چرخ ، دایره و گرد

باشد . نگاه افراطی و وسواسی روی یکی دو چیز خاص که گاهی آن

چیز هم کاملا بی ارزش و بی قیمت است ، موجب محدودیت های

مختلف در بچه هایمان می شود .


بستن و محدود کردن کودکان فقط به کتاب و نمره و بیست گرایی و …..

یعنی محروم کردن آن ها از دیدنی ها ، شنیدنی ها و یاد گرفتنی های

مختلف


بگذاریم طبیعت معلم فرزندانمان باشد . آن ها باید بهارها ، تابستان ها

، پاییزها و زمستان های زندگی را تجربه کنند . آن ها باید گرمی و سردی

را بچشند ، آن ها باید خوب ببینند و خوب بشنوند و تجربه کند و از

شکست هایشان درس زندگی و راز زندگی را بیاموزند .


شایسته ست هر دیوار و حصار و کانالی که موجب محرومیت فرزندان ما

از دیدنی ها وشنیدنی ها و لذت های شرعی و قانونی می شود، هر چه

سریعتر فرو ریزد خراب شود .

 


( تربیت دلپذیر و دل تربیت پذیر ، محمد حسن رادمنش و افسر خلیلی ، ص 130)

 


 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 110
  • 111
  • 112
  • ...
  • 113
  • ...
  • 114
  • 115
  • 116
  • ...
  • 117
  • ...
  • 118
  • 119
  • 120
  • ...
  • 227

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • کلام نور
  • اشعار
  • دل نوشته
  • دعا
  • مناجات
  • مهدویت
    • رسانه در آخر الزمان
  • فرمایشات رهبری
  • سخنی دوستانه
  • نکاتی از نهج البلاغه
  • مباحث سیاسی
    • عکس نوشته
  • عمومی
  • چهل گام شناخت
  • سخنرانی
  • کلام وحی
  • شهدا
  • کوتاه و آموزنده
  • مباحث تفسیری
  • مناسبت روز
  • اندیشه مطهر
  • فاطمیه
  • اشعار مهدوی
  • نکته ای از یک حکایت
  • نکاتی از معراج السعاده
  • انتخابات
  • ولایت فقیه
  • چکیده مقاله
  • حجاب و عفاف
  • یادداشت ها
  • اینفو گرافی
  • نکات طلبگی
  • تربیت دل پذیر
  • شهدای گمنام
  • دانلود کتاب
  • غدیر
  • مباهله
  • ماه محرم و عاشورا
    • امام حسین (ع) و احیای امر به معروف
    • معرفی یاران وفادار امام حسین (ع)
    • پیام آوران عاشورا
  • روایت و تصویر
  • لطایف
  • توصیه هایی از علما
  • امامت
  • پیامبر رحمت
  • نماز
  • انقلاب اسلامی
  • فاطمیه
  • سخنان حضرت زهراء سلام الله علیها
  • بانوی کرامت
    • احادیث
    • سخنان علما در مورد حضرت معصومه (س)
    • کرامات حضرت معصومه (ع)
  • نقش زنان در فرهنگ سازی عاشورا
  • دانلود ترجمه نهج البلاغه
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • تقویت معنوی طلاب
  • ماه مبارک رمضان
  • امام رضا
  • پاسخ به شبهات
  • آموزش word
  • دهه فجر
  • امام علی (ع)
  • اسرار عبادات
  • معرفی کتاب
  • کلیپ
  • سبک زندگی عاشورایی
  • چکیده پایان نامه
  • مادر
  • اقتصاد مقاومتی : تولید - اشتغال
  • کارکاتور
  • یک لقمه کتاب
  • بیانیه‌ی گام دوم انقلاب

کاربران آنلاین

  • طاهره حسيني كاشيدار
  • انانه
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
مهدویت امام زمان (عج)

اوقات شرعی

کد آمارگیر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس