• تماس  
  • خانه 

من امروز دامان تو را می گیرم که در قیامت جد حسین علیه السلام و مادر حسین علیه السلام ، هم از من شفاعت کنند

24 آبان 1393 توسط مرادی

 


هنگامی که امام حسین علیه السلام از مکه به جانب عراق در حرکت بودند ، زهیر بن قین نیز با آن حضرت هم مسیر شده بود اما در همه این مدت تردید داشت که آیا با حسین بن علی علیه السلام روبرو بشنود یا نه ؟


او از طرفی می دانست که حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام فرزند پیغمبر (ص) است و حق بزرگی بر این امت دارد و از طرفی دیگر او با حضرت علی علیه السلام میانه خوبی نداشت . به همین جهت می ترسید که با آن حضرت روبرو شود و امام از وی تقاضایی کنند و او در انجام آن قصور ورزد .


بالاخره در یکی از منازل بین راه ، اجبارا با امام حسین علیه السلام بر سر یک چاه آب فرود آمد .


حضرت ابی عبدالله علیه السلام کسی را به جانب زهیر بن قین فرستادند تا او را به نزد امام دعوت کنند .

وقتی که فرستاده امام حسین علیه السلام به جایگاه زهیر رسید ، وی و اقوام و قبیله ای در خیمه ای مشغول صرف غذا بودند .

فرستاده امام رو به زهیر بن قین کرد و گفت: ” ای زهیر ! دعوت حسین علیه السلام رابپذیر .”

زهیر با شنیدن این پیام ، رنگ بر رخسارش پرید ، ترس و وحشت سراپای وجود او و قومش را در برگرفت و گفت:” آنچه نمی خواستم شد!!”

او زن صالحه و مومنه ای به نام “دیلم” داشت دیلم متوجه قضیه شد، نزد زهیر آمد و بایک ملامت عجیبی فریاد زد :” زهیر ! خجالت نمی کشی ؟ پسر پیغمبر خدا ، فرزند زهرا ، تو را به سوی خود می خواند و تو از رفتن ، امتناع می ورزی !؟ تردید به خود راه نده ، بلکه باید افتخار کنی که می روی ، بلند شو !”

این سخنان در وجود زهیر کارگر افتاد ، بلند شد و به جانب خیمه گاه حسین علیه السلام حرکت کرد .

وی پس از مدتی که در خدمت امام بود ، با چهره ای خوشحال و خندان باز گشت و مشغول وصیت شد ! پس خودش را مجهز کرد و گفت :” من رفتم .”

در این هنگام همسرش دامان زهیر را گرفت و گفت : ” زهیر! تو رفتی ، اما به یک مقام رفیع نائل شدی ، زیرا امام حسین علیه السلام از تو شفاعت خواهد کرد . من امروز دامان تو را می گیرم که در قیامت جد حسین علیه السلام و مادر حسین علیه السلام ، هم از من شفاعت کنند .”

 

(زنان نمونه ، علی شیرازی ، ص 134 )

 

 نظر دهید »

شهید بعد از عاشورا

20 آبان 1393 توسط مرادی

[پس از پايان مجلس ابن زياد] اعلام كردند: نماز را به جماعت بخوانيد! مردم در مسجد اعظم [كوفه‏] گرد آمدند، ابن زياد بالاى منبر رفت و گفت:

حمد، مخصوص خدايى است كه حقّ و اهلش را پيروز كرد، و امير مؤمنين يزيد بن معاويه و حزبش را نصرت نمود و كذّاب بن كذّاب [يعنى‏] حسين بن على و شيعيانش را كشته است!

هنوز گفتار ابن زياد تمام نشده بود كه عبد الله بن عفيف أزدى غامدي- كه از شيعيان على كرّم الله وجهه به حساب مى‏ آمد و از مسجد اعظم جدا نمى‏ شد و تا شب در آن نماز مى‏ خواند- با شنيدن سخن ابن زياد به ناگاه از جاى خود برخاست و گفت:

هان! كه دروغگوى، فرزند دروغگو، تو و پدرت و آنكه تو و پدرت را به ولايت گماشت هستيد، آى پسر مرجانه! آيا [از سويى‏] فرزندان پيامبران را مى‏ كشيد و [از سوى ديگر] گفتار صدّيقين را بر زبان مى‏ رانيد؟!

ابن زياد گفت: او را نزد من بياوريد!

[در اين هنگام‏] مأمورين آماده باش [عبد الله بن عفيف‏] را دستگير كردند ولى او در حالى كه مأمورين او را مى ‏بردند، شعار أزديان را سر داد. يا مبرور! [آى نيكو رفتار]،

ناگاه جوانان قبيله أزد آمدند و او را [از چنگ مأمورين ابن زياد] رها ساختند و به خانه‏ اش بردند.

ولى [پس از مدتى ابن زياد عدّه‏ اى‏] را سراغش فرستاد و او را دستگير كرده و به قتل رسانيد، و فرمان داد عبد الله را در شوره‏زار كوفه به دار آويختند.


(نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطف، ص: 198)



 1 نظر

شهادت على اصغر عليه السلام‏ / چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى ‏آيد!.

11 آبان 1393 توسط مرادی

 

گويد: چون حسين عليه السّلام قتلگاه جوانان و يارانش را نگريست، براى جنگ با دشمن با نفس نفيس خود عزيمت فرمود، و ندا در داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه دفاع كند؟ آيا خداشناسى هست كه در حقّ ما هراس خدا را در پيش گيرد؟


آيا فريادرسى هست كه به اميد رحمت خدا به فرياد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه در نزد خداست ما را يارى رساند؟».

در اين وقت ناله زنان بلند شد، و امام به باب خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب، بچه كوچك «1» مرا بياور تا با وى وداع گويم، امام او را گرفت تا ببوسد، حرملة بن كاهل «2» تيرى انداخت كه آن گلوگاه كودك را سوراخ كرد، امام به زينب فرمود: او را بگير.


بعد خون صغير را با دو كف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى ‏آيد!».


امام باقر عليه السّلام مى‏ فرمايد: از آن خون قطره‏اى به زمين فرود نيامد.


از طرق ديگر روايت شده كه آن به عقل نزديكتر است، چه زمان و حال زمان توديع با كودك نبود زيرا امام به حرب و جنگ اشتغال داشته، و همانا زينب خواهر امام عليه السّلام كودك را آورد و گفت: اين طفل تو سه روز است كه آب نياشاميده، برايش آبى طلب كن.


امام عليه السّلام كودك را بر روى دست گرفت و فرمود:


(يا قوم قد قتلتم شيعتي و أهل بيتي، و قد بقي هذا الطفل يتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء)


، «اى قوم! شيعيان و اهل بيتم را كشتيد و فقط اين طفل باقى مانده كه از عطش بخود مى‏ پيچد، او را با شربتى از آب سقايت كنيد».


در بين سخنان امام مردى از دشمن تيرى انداخت كه كودك را گلو بريد، و امام آنان را نفرينى كرد آن گونه كه به دست مختار و ديگران گرفتار آمدند.


__________________________________________________

(1)- او عبد اللَّه بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب و مادرش رباب دختر امرئ القيس بن عدى بن اوس است. در نام قاتل او اختلاف است برخى حرمله را قاتل او دانسته‏ اند و بعضى عقبة بن بشر را، مقاتل الطالبيين: 89- 90.


(2)- حرملة بن كاهل، فرو مايه‏ اى بود پست و چون حرمله گرفتار شد و مختار وى را بديد، گريست و گفت واى بر تو اين همه جنايت بس نبود كه طفل صغير را نيز بكشتى، اى دشمن خدا ندانستى كه او از فرزندان پيامبر بود، دستور داد او را تير باران كردند تا هلاك شد.


در روايت ديگر، چون نظر مختار به حرمله افتاد گفت: اى دشمن خدا حمد مر خداى را كه مرا بر تو مسلّط ساخت، بعد جزار را احضار كرد و دستور داد تا دست و پايش را قطع كرده، بعد آتش خواست و عمودى از آهن در آتش فرو برد تا سرخ و بعد سپيد شد، پس آن عمود را بر گردن او قرار داد تا جايى كه گردنش از آتش به جوشش درآمد، او آن قدر فرياد كرد تا گردنش قطع شد.


 

(لهوف ، ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، ص: 151)

 



 1 نظر

شهادت قاسم بن الحسن عليهما السلام‏ / دور بادند از رحمت خدا آنان كه تو را كشتند، آنان كه روز قيامت جدّت با آنان مخاصمه كند

11 آبان 1393 توسط مرادی

 

 

راوى گويد: نوجوانى كه گوئيا صورتش چون پاره ماه مى‏ درخشيد   بيرون شد و به قتال پرداخت، ابن فضيل ازدى ضربتى بر سر مباركش فرود آورده آن را بشكافت، نوجوان با صورت به زمين آمد و صيحه زد: يا عمّاه.


حسين عليه السّلام با شتاب باز شكارى و خشم شير خشمگين شتابيده ضربت شمشيرى بر ابن فضيل وارد آورد و او دستش را سپر جان كرد و شمشير امام دستش را از آرنج قطع فرمود، ابن فضيل فرياد بر آورد، فريادش را لشكر شنيده و حمله كرده تا نجاتش دهند، و بدن نوجوان زير سم اسبها قرار گرفت تا شهيد گرديد.


گويد: بعد از فرو نشستن غبار جنگ، حسين عليه السّلام را ديدم كه بر سر غلام ايستاده و آن نوجوان زمين را با پايش مى‏ كاويد و امام مى‏ فرمود: «دور بادند از رحمت خدا آنان كه تو را كشتند، آنان كه روز قيامت جدّت با آنان مخاصمه كند».


بعد فرمود: «بر عمويت ناگوار است از اين كه او را بخوانى و او جوابت نگويد يا پاسخت را بدهد ليكن سودى برايت نداشته باشد: به خدا كه اين روزى است كه دشمن او زياد و ياور او اندك است».


بعد نوجوان را به سينه‏ اش گرفته و حملش نموده در ميان شهداى اهل بيت قرار داد.

 

(لهوف ، ابن طاووس ،ترجمه مير ابو طالبى، ص: 149)

 


 


 نظر دهید »

شهادت علی اکبر علیه السلا م / خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند

11 آبان 1393 توسط مرادی

 

چون همه اصحاب به شهادت رسيده و جز اهل بيت امام به جاى نماندند، علىّ بن الحسين عليه السّلام- كه از همه مردم زيباروى‏ تر و از نظر اخلاق از همه نيكوتر بود- از پدرش كسب اجازت كرد و امام وى را رخصت داد.

امام نظر نوميدانه‏اى به فرزند افكند و چشمان مباركش فرو هشت و بگريست.

سپس فرمود:


(اللّهم اشهد، فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلّى اللَّه عليه و آله، و كنّا إذا اشتقنا إلى نبيّك نظرنا إليه)


، «خداوندا! گواه باش، به تحقيق جوانى به جنگ و مبارزت شتافته كه اشبه الناس از نظر خلقت و خلق و منطق به رسولت صلّى اللَّه عليه و آله مى‏باشد. هر گاه اشتياق زيارت پيامبرت را مى‏ يافتم او را مى‏ نگريستم».


بعد صيحه برآورد و فرمود: «اى پسر سعد خدا رحمت را قطع كند آن گونه كه قطع رحم كردى».


على به ميدان شتافته، و جنگ سختى بنمود و جمعى كثير از كفار را روانه دار البوار كرد.


و آنگاه به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان، تشنگى مرا كشته، و سنگينى آهن- سلاح- توان را از من برده، آيا شربت آبى به هم مى‏ رسد؟


حسين بگريست و فرمود: «وا غوثاه اى پسر جانم. از كجا آب بيابم، اندكى مقاتله نما، چقدر نزديك است كه جدّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت كنى و او تو را با جامى سرشار از آب سيراب كند كه بعد از آن هرگز تشنه نگردى».


على به ميدان بازگشت و بزرگترين قتال را به راه انداخت، منقذ بن مرّه عبدى بسويش تيرى انداخت كه على را از پاى در آورد، ندا در داد: پدرا، از من به تو سلام باد- خدا حافظ- اين جدّ من است كه به تو سلام مى‏ گويد و مى‏ فرمايد: با شتاب نزد ما آى، وانگه شهقه‏ اى زده زندگى را بدرود فرمود.


حسين عليه السّلام آمد تا در كنار بدن مبارك فرزند بايستاد، صورتش را بر صورت فرزند نهاد و فرمود:


(قتل اللَّه قوما قتلوك، ما أجرأهم على اللَّه و على انتهاك حرمة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، على الدّنيا بعدك العفاء)


، «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند، چه چيز آنها را بر خدا و بر دريدن حرمت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جرى كرده، بعد از تو تفو بر دنيا».
راوى گويد: زينب دخت على عليه السّلام از خيمه بيرون شده و ندا مى‏ داد: اى حبيب من.
اى برادرزاده‏ ام و آمد و خود را بر جسد او افكند.


حسين عليه السّلام آمد و او را سوى زنان باز گردانيد.

پس از آن از اهل بيت امام يكى پس از ديگرى به ميدان شتافته و به شرف شهادت‏ نائل آمدند، امام در آن حال بانگ برآورد: «اى عموزادگانم، اى اهل بيتم! شكيبايى كنيد، صابر باشيد، به خدا از امروز ديگر هوان و خوارى نبينيد.»

 

(لهوف ، این طاووس ، ترجمه مير ابو طالبى، ص: 149)

 


 نظر دهید »

قاسم ، پسر عموی حسین است ، پیشوای شهیدان ، داماد زینب است ، بانوی بانوان

04 دی 1392 توسط مرادی

 

جعفر طیار برادر بزرگ علی است و عموی عالی قدر حسین .

فرمانده سپاه رسول خداست در جهاد با روم ، جهادی که در

تاریخ اسلام به جهاد “موته ” نامیده شده است . جعفر در این

جهاد جانبازی ها کرد و آن قدر کوشید تا شهید گردید .


پسرش محمد در پیشگاه عمو ، امیرالمومنین ، در جهاد صفین

جانبازی کرد تا شهید شد .


نوبت به قاسم رسید . قاسم پسر محمد است ،شهید صفین و

نواده جعفر است ، شهید موته و خود شهید کربلاست .


قاسم ، پسر عموی حسین است ، پیشوای شهیدان ، داماد

زینب است ، بانوی بانوان. پسر عمو و دختر عمو دو همسر باوفا ،

همراه حسین به کربلا آمدند . شوهر به شهادت رسید و زن به

اسارت . قاسم قهرمان میدان جنگ بود ، دلاور بود ، نیرومند بود .

روز شهادت جان فشانی کرد و چنان دلیری از خود نشان داد

که کمتر دیده شده بود .


یاران حسین علیه السلام از جنگ نمی هراسیدند ؛ چون

حسین نمی هراسیدند ، شهادت را استقبال می کردند ؛

چون حسین چنین بود . پیشگاه هر گونه باشد ، پیرو، همان

گونهخواهد بود . سرباز از افسر می آموزد ، شجاعت را ،

رشادت را، انسانیت را .


قاسم در میدان شهادت جانبازی کرد و شمشیر زد ، سوارکاران

و پیادگانی از سربازان یزید را به دوزخ فرستاد . هنگامی که سر

تا پا مجروح و زخم دیده و آغشته به خون گردید و رمقی نمانده

بود ، یزیدیان گرداگردش را گرفتند و شهیدش ساختند.


( پیشوای شهیدان ، آیت الله سید رضا صدر ، ص 390 )

 


 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • کلام نور
  • اشعار
  • دل نوشته
  • دعا
  • مناجات
  • مهدویت
    • رسانه در آخر الزمان
  • فرمایشات رهبری
  • سخنی دوستانه
  • نکاتی از نهج البلاغه
  • مباحث سیاسی
    • عکس نوشته
  • عمومی
  • چهل گام شناخت
  • سخنرانی
  • کلام وحی
  • شهدا
  • کوتاه و آموزنده
  • مباحث تفسیری
  • مناسبت روز
  • اندیشه مطهر
  • فاطمیه
  • اشعار مهدوی
  • نکته ای از یک حکایت
  • نکاتی از معراج السعاده
  • انتخابات
  • ولایت فقیه
  • چکیده مقاله
  • حجاب و عفاف
  • یادداشت ها
  • اینفو گرافی
  • نکات طلبگی
  • تربیت دل پذیر
  • شهدای گمنام
  • دانلود کتاب
  • غدیر
  • مباهله
  • ماه محرم و عاشورا
    • امام حسین (ع) و احیای امر به معروف
    • معرفی یاران وفادار امام حسین (ع)
    • پیام آوران عاشورا
  • روایت و تصویر
  • لطایف
  • توصیه هایی از علما
  • امامت
  • پیامبر رحمت
  • نماز
  • انقلاب اسلامی
  • فاطمیه
  • سخنان حضرت زهراء سلام الله علیها
  • بانوی کرامت
    • احادیث
    • سخنان علما در مورد حضرت معصومه (س)
    • کرامات حضرت معصومه (ع)
  • نقش زنان در فرهنگ سازی عاشورا
  • دانلود ترجمه نهج البلاغه
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • تقویت معنوی طلاب
  • ماه مبارک رمضان
  • امام رضا
  • پاسخ به شبهات
  • آموزش word
  • دهه فجر
  • امام علی (ع)
  • اسرار عبادات
  • معرفی کتاب
  • کلیپ
  • سبک زندگی عاشورایی
  • چکیده پایان نامه
  • مادر
  • اقتصاد مقاومتی : تولید - اشتغال
  • کارکاتور
  • یک لقمه کتاب
  • بیانیه‌ی گام دوم انقلاب

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
مهدویت امام زمان (عج)

اوقات شرعی

کد آمارگیر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس