شهادت على اصغر عليه السلام / چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى آيد!.
گويد: چون حسين عليه السّلام قتلگاه جوانان و يارانش را نگريست، براى جنگ با دشمن با نفس نفيس خود عزيمت فرمود، و ندا در داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه دفاع كند؟ آيا خداشناسى هست كه در حقّ ما هراس خدا را در پيش گيرد؟
آيا فريادرسى هست كه به اميد رحمت خدا به فرياد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه در نزد خداست ما را يارى رساند؟».
در اين وقت ناله زنان بلند شد، و امام به باب خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب، بچه كوچك «1» مرا بياور تا با وى وداع گويم، امام او را گرفت تا ببوسد، حرملة بن كاهل «2» تيرى انداخت كه آن گلوگاه كودك را سوراخ كرد، امام به زينب فرمود: او را بگير.
بعد خون صغير را با دو كف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى آيد!».
امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: از آن خون قطرهاى به زمين فرود نيامد.
از طرق ديگر روايت شده كه آن به عقل نزديكتر است، چه زمان و حال زمان توديع با كودك نبود زيرا امام به حرب و جنگ اشتغال داشته، و همانا زينب خواهر امام عليه السّلام كودك را آورد و گفت: اين طفل تو سه روز است كه آب نياشاميده، برايش آبى طلب كن.
امام عليه السّلام كودك را بر روى دست گرفت و فرمود:
(يا قوم قد قتلتم شيعتي و أهل بيتي، و قد بقي هذا الطفل يتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء)
، «اى قوم! شيعيان و اهل بيتم را كشتيد و فقط اين طفل باقى مانده كه از عطش بخود مى پيچد، او را با شربتى از آب سقايت كنيد».
در بين سخنان امام مردى از دشمن تيرى انداخت كه كودك را گلو بريد، و امام آنان را نفرينى كرد آن گونه كه به دست مختار و ديگران گرفتار آمدند.
__________________________________________________
(1)- او عبد اللَّه بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب و مادرش رباب دختر امرئ القيس بن عدى بن اوس است. در نام قاتل او اختلاف است برخى حرمله را قاتل او دانسته اند و بعضى عقبة بن بشر را، مقاتل الطالبيين: 89- 90.
(2)- حرملة بن كاهل، فرو مايه اى بود پست و چون حرمله گرفتار شد و مختار وى را بديد، گريست و گفت واى بر تو اين همه جنايت بس نبود كه طفل صغير را نيز بكشتى، اى دشمن خدا ندانستى كه او از فرزندان پيامبر بود، دستور داد او را تير باران كردند تا هلاك شد.
در روايت ديگر، چون نظر مختار به حرمله افتاد گفت: اى دشمن خدا حمد مر خداى را كه مرا بر تو مسلّط ساخت، بعد جزار را احضار كرد و دستور داد تا دست و پايش را قطع كرده، بعد آتش خواست و عمودى از آهن در آتش فرو برد تا سرخ و بعد سپيد شد، پس آن عمود را بر گردن او قرار داد تا جايى كه گردنش از آتش به جوشش درآمد، او آن قدر فرياد كرد تا گردنش قطع شد.
(لهوف ، ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، ص: 151)