شهید سیاه
وی چند سال در خدمت ابوذر به سر یرد . پس از ابوذر ، از سعادت
شرفیابی خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام برخوردار گردید .
پس از شهادت آن حضرت ، خدمت امام حسین علیه السلام را برگزید
و در زیر سایه حسین بماند تا به شهادت رسید .
پیشوای شهیدان که از مدینه به مکه رفت ،"جون” در خدمتش بود .
از مکه که راهی عراق شد جون در خدمتش بود . روز شهادت نیز جون
در خدمتش بود . به حضور پیشوا شرفیاب شده اجاز خواست .
مهر حسینی به جوش آمده ، فرمود: “ای جون! نزد ما بودبی که
از بهزیستیبرخوردار شوی . اکنون خود را گرفتار مکن تو آزادی ،
به هر جا که می خواهی برو .”
رادمرد سیاه، روی پاهای حسین افتاده بوسیدن گرفت و گفت:
ای پسر رسول خدا! وقت آسایش کاسه لیس خان شما بودم ،
اکنون که در تنگی و سختی افتاده اید ، دست از شما بردارم؟؟
چنین چیزی نخواهد شد . و به سخن ادامه داده و گفت :
ای پسر پیغمبر ! رنگ من سیاه است ، بوی خوشی ندارم ، از
خاندان شریفی نیستم ، کرم کن ، بهشت را بر من ارزانی دار ،
تا رنگم سپد گردد . تا خوش بوی شوم ، تا شرافت یابم .
به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد ، تا خون سیاه خود را
با خون های پاک شما آمیخته سازم .
اجازه صادر شد ، جون رهسپار کوی شهادت گردید .به جنگ
پرداخت تا شهید شد .
حسین علیه السلام را دیدند که بر سر کشته شهید ایستاده
می گوید :
بار خدایا ! جون را روسپید گردان ، خوش بوی و معطر ساز و با
خوبان محشورش بدار و میان او و آل محمد ، جدایی مینداز .
روزی چند از شهادت شهیدان گذشته بود ، که عشیره بنی اسد
آمدند تا به خون خفتگان شهید را به خاک سپارند .آنان دیدند که
کشته جون بوی مشک پراکنده می کند .
(پیشوای شهیدان ، آیت الله سید رضا صدر ، ص 340)