دلنوشته /چقدر آن لحظه دیدار زیبا بود !
چطور می گویندانسان نمی تواند پرواز کند ؟ وقتی فکر می کنم دو هفته پیش در این ساعت کجا بودم و الان کجا هستم ، تمام وجودم پر از غم می شود ، می خواهم فریاد بزنم ! آه از این گذر زمان!
چقدر آن روز خوشحال بودم که چشمم به خانه خدا افتاده !
چقدر آن لحظه دیدار زیبا بود !
چقدر خوشحال بودم که حج عمره را به جا آوردم !
انشاالله قسمت همه آرزومندان شود ، می گویند وقتی چشمتان به کعبه افتاد آرزوهایتان را بگویید ، نمی دانم چه حسی داشتم ، وقتی دوستانم می پرسند چه حسی داشتی برایم قابل بیان کردن نیست ! ولی این را خوب می دانم که در آن لحظه به قدری محو در آن مکان می شوی که لحظه ای همه چیز را فراموش می کنی .
در آن لحظه چیزی را جز کعبه نمی بینی ، خیلی دوست دارم دوباره چشمم به خانه خدا بیفتد ، می خواستم فریاد بزنم و تنها پناه بی پناهان را صدا کنم ، اما اشک ها اجازه فریاد زدن را هم نمی داد .
سر بر سجده گذاشتم و برای این که زنده بودم و این مکان مقدس را دیدم خدا را شکر کردم ، مدیر کاروان فریاد می زند حاجت هایتان را بگویید ، اما چیزی یادم نبود به جز این که همه گفته بودند برای ظهور امام زمان (عج ) دعا کن .
دیدن غربت مدینه باعث شده بود که بیشتر از همیشه برای فرج امام زمان (عج) دعا کنم ، لحظه ای فقط برای فرج مولایمان دعا کردم و بعد طبق معمول حاجت های دنیایی به یادم آمد .
وای بر من !!
که درهمه مراحل زندگی فقط به فکر دنیا هستم وقتی فکرش را می کنم می بینم هر چند که از خدا عاقبت به خیری را خواستم ولی می توانستم این قدر برای دنیایم دعا نکنم .
می توانستم بیشتر برای آخرت دعا کنم ولی حب دنیا در من قوی تر بود . غرق در صحبت های خودم بودم که گفتند بلند شوید و برای طواف بروید . وقتی بلند شدم تازه متوجه شدم چه ساختمان های بلندی از آن جا دیده می شود ولی ابهت و عظمت کعبه چیز دیگری بود .
وقتی برای طواف رفتیم به ما گفتند زیاد نزدیک خانه خدا نشوید بعداً برای تبرک بروید و طوافتان را خراب نکنید ولی ناخوآگاه به سمت آن جذب می شدیم در هنگام طواف در بعضی از نقاط به کعبه نزدیک می شدیم حس خیلی عجیبی داشتم که قابل بیان نیست بعد از به جا آوردن اعمال عمره مفرده به هتل رفتیم ولی فقط جسم ها به هتل می رفت و روح ما در کنار خانه خدا مانده بود .