حسین بر او می نگریست و اشک از دیده روان داشت ومی گفت : "ای پیر مرد خدای تو را پاداش دهد "
انس کاهلی تازه جوان بود که به حضور رسول خدا شرفیاب گردید .
حسین را بدید که کودکی است بر زانوی پیغمبر اسلام نشسته و
شنید که پیامبر درباره حسین چنین می گوید : این فرزند من ، در
سرزمین عراق کشته خواهد شد ، هر کس او را ببیند یاری اش کند .
آیا منظور پیامبر از این سخن دعوت انس بود؟ راهنمایی او بود ؟ آیا
پیامی برای جهان انسانیت بود ، که رهبر انسانیت فرستاد ؟ یا هم
این بود و هم آن .
هر چه بود ، این سخن اثر خود را کرد ؛ انس به یاری حسین شتافت
و پیام پیامبر را برسانید و خود ، سعادت شهادت یافت .
در سال شهادت ، انس، پیری سالخورده شده بود . ولی پیری وی را
جلوگیر نشد که از یاری حسین باز ماند و از شتافتن به سوی کوی
شهادت ، محروم گردد.
انس پیر ، از کوفه بیرون شد و خویش را از دید ماموران یزید نهان داشت .
راه پیمود و بیایان نور دید ، تا خود را به حسین رسانید . شبانگاه به فیض
شرفیابی فایزگردید و در خدمتش اقامت جست ، تا روز شهادت فرا رسید ،
شرفیاب شد و اجازه خواست و اجازه صادر گردید .
انس که در جوانی ، در غزوه بدر و جهاد حنین ، شرکت کرده بود و با
کافراناسلام جهاد کرده بود ، اکنون می خواست با منافقان جهاد کند
و موی سفیدخود را به رنگ زیبای شهادت رنگین سازد و محرومیت
شهادت در رکاب پیغمبررا با شهادت در رکاب پسر پیغمبر جبران کند .
نخست ابروان سپیدش را کهبه روی دیدگانش افتاده بالا زده و بر پیشانی
ببست . سپس ، کمر خود رامردانه ببست و حسین بر او می نگریست
و اشک از دیده روان داشت ومی گفت :
“ای پیر مرد خدای تو را پاداش دهد “
پیرمرد به میدان آمد و رجز خواند و خود را بشناسانید و به همشهریانش
هشدار داد ، سپس بر سپاه یزید زد . گویند چهاده تن از آنان را به دوزخ
فرستاد و شهیدگردید . حسین دوستانی گرانبها دارد . در تاریخ بشریت
سراغ ندارم رهبری بزرگچنین دوستانی داشته باشد ؛ جان بدهند ، از
هر چه دارند بگذرند و انتظار پاداشی از رهبر نداشته باشند .
( پیشوای شهیدان ، آیت الله سید رضا صدر ، ص 405)