داستان بلعم باعورا
یکی از داستانها و قصص عبرت آموز قرآن كريم،داستان
بلعم باعورا، و سرنوشت و خفت بار اوست. او كه به
ظاهر عمري را در سير و سلوك و عبادت، طي كرده
و مستجاب الدعوه شده بود، در عين حال نتوانست به
سلامتي، مقصد را درك كند و عاقبت بخير گردد.
آري، نرمش و سازش با فرعون، و غفلت از مسئوليتهاي
الهي، و خام خيالي در برابر دسيسه هاي شيطان و
نفس تربيت نشده، پايان غم انگيزي را براي او رقم زد،
و مغضوب خداوند گرديد.
حسين بن خالد از امام رضا عليه السلام روايت مي كند
كه آن حضرت فرمود: به بلعم باعورا، اسم اعظم خدا داده
شده بود، و او ادعا مي كرد و دعايش مستجاب مي شد.
با اين حال بلعم متمايل به فرعون شد و در خدمت او قرار
گرفت. زماني كه فرعون به تعقيب حضرت موسي و يارانش
پرداخت، به بلعم گفت:
دعا كن و از خدا بخواه كه موسي و يارانش را به چنگال ما
گرفتار سازد.
بلعم باعورا الاغ خود را سوار شد و در طلب حضرت موسي
و يارانش حركت كرد. اما الاغ او، از رفتن باز ايستاد و از
حركت امتناع ورزيد. بلعم شروع به كتك زدن حيوان كرد
تا او را وادار به حركت كند، به اذن خداوند حيوان به زبان
آمد و رو به بلعم كرد و گفت:
واي بر تو، براي چه مي زني؟!
آيا مي خواهي با تو بيايم تا براي نابودي پيامبر خدا،
حضرت موسي عليه السلام و پيروانش نفرين كني؟!
بلعم (بدون اين كه به خود آيد و از اشتباه خود برگردد)
آنقدر حيوان را كتك زد كه منجر به مرگ او گرديد، و بر
اثر اين جنايت اسم اعظم از او گرفته شد و دچار خشم
و غضب الهي گرديد و همين است سخن خدا كه درباره
او مي گويد:
«و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه
الشيطان فكان من الغاوين * و لو شئنا و لرفعناه بها و
لكنه اخلد و الي الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب
ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم
الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون
( سوره اعراف ، آیه175 ، 176)
«و بر آنها بخوان سرگذشت آن كسي را كه آيات خود
را به او داديم ولي سرانجام خود را از آن تهي ساخت
و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد. و اگر
مي خواستيم او را با اين آيات بالا مي برديم لكن او به
پستي گراييد و از هواي نفس خود پيروي كرد. مثل او
همچون سگ هار است كه اگر به او حمله كني دهانش
را باز و زبانش را بيرون مي آورد. و اگر او را به حال خود
واگذاري باز همين كار را مي كند. اين مثل گروهي است
كه آيات ما را تكذيب كردند. اين داستانها را بازگو كن
شايد بينديشند.»
( تفسير علي بن ابراهيم قمي، 248:1.)