• تماس  
  • خانه 

توجه !!! ختم سوره واقعه در اول ماه قمری که با دوشنبه مصادف شود

11 اسفند 1392 توسط مرادی

 

 

علامه محمد باقر مجلسی از مولا و سرورمان حضرت امام

زین العابدین علیه السلام نقل می کنند که حضرت فرمودند :


زمانیکه اول ماه [قمری] روز دوشنبه بود آغاز کن به قرائت

سوره واقعه (اذا وقعت الواقعه).

در روز دوشنبه یک بار و در روز بعد دو بار به همین نحو تا روز

چهاردهم که چهار ده بار خوانده می‌شود و در هر پنج‌شنبه

بخوان یک بار دعای زیر را برای توسعه در رزق و آسان شدن

امور و کارهای مشکل و ادای دیون. تأثیر این عمل و این دعا

بارها تجربه شده و این را شما از جهال و سفیهان پوشیده

بدارید.این سوره ها را می توان در طول روز وبه مرور زمان خواند

خواص این عمل:


در روایتی از معصوم (ع) آمده است چون اول ماه قمری با روز

دوشنبه مصادف گردید ختم سوره واقعه را به روشی که در ذیل

خواهد آمد انجام دهید خواندن این سوره دارای فضایل وبرکات

زیادیست ازجمله :

۱ - از حضرت رسول اکرم (ص) نقل شده که هرکه سوره واقعه

بخواند در هر شب به او پریشانی نمی رسد

۲  - از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است که هرکه سوره واقعه

بخواند در هر شب پیش از آنکه بخوابدملاقات کند خداوند را در

حالتی که روی آن چون ماه باشد

۳  - از امام جعفر صادق(ع) نقل شده که هرکه مشتاق بهشت

است سوره واقعه بخواند

۴ - خواندن این سوره موجب ازدیاد رزق می گردد

قبل از خواندن سوره واقعه دو رکعت نماز حاجت بخوانید بعد از آن

تسبیحات حضرت فاطمه (س) را بگویید .


در کتاب «الئالی المحزونه» آمده بعد از هر سوره در هر روز این

دعا خوانده شود:


یا مُسَبِّبَ الاَسبابِ وَ یا مُفَتِّحَ الاَبوابِ یَسِّر عَلَینا الحِسابَ وَ سَهِّل

عَلَینا العِقابَ.اَللّهُمَّ اِنْ کانَ رِزْقی فِی السَّماءِ فَأنْزِلْهُ وَ اِنْ کانَ

فِی الْاَرْضِ فَأخْرِجْهُ وَ اِنْ کانَ بَعیداً فَقَرِّبْهُ وَ اِنْ کانَ قَریباً فَیسِّرْهُ

وُ اِنْ کانَ یَسیراً فَکَثِّرْهُ وَ اِنْ کانَ کَثیراً فَخَلِّدهُ وَ اِن کانَ مُخَلَّداً

فَطَیِّبهُ وَ اِن کانَ طَیِّباً فَبارِک لی فیهِ وَ اِنْ لَمْ یکُنْ فَکَوِّنْهُ بکِینُونِیتِکَ

وَ وَحْدانِیتِکَ، اَللّهُمَّ انْقُلْهُ اِلَیّ حَیثُ اَکُونُ وَ لا تَنْقُلْنی اِلَیهِ حیثُ

یکُونُ

روزهای پنجشنبه بین این چهارده روز بعد از قرائت سوره واقعه

این دعا را یک مرتبه بخوانید .


یا واجِدُ یا ماجِدُ یا جوادُ یا حلیمُ و یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا کریمُ اسئلُک

تُحفَهً مِن تُحفاتِکَ تَلُمَّ بِها شَعَثی و تُقضی بِها دَینی و تُصلِحُ بِها

شَأنی برحمتِک یا سیِدی اللهم اِن کان رِزقی فِی السَّماءِ فَاَنزِلهُ

و اِن کان فِی الارضِ فاَخرِجهُ و اِن کان بَعیداً فَقَرِّبهُ و اِن کانَ قَریبا

فَیَسِّرهُ و اِن کان قَلیلاً فَکثِرهُ و اِن کان کَثیراً فَبارِک لی فیهُ فاَرسِلهُ

عَلی اَیدی خِیارِ خَلقِک وَ لا تَحوَجنَ اِلی شُرِارِ خَلقِکَ و اِن لَم تَکُن

فَکَونِهِ بکَینُونِیَّتِکَ و وحدانِیّتِکَ اللهم اِنقَلب اِلی حَیثُ اکُونُ و لا تنقُلُنی

اِلیه حَیثُ یَکُونُ اِنَّک علی کلِّ شَی ءٍ قدیرٍ یا رَحیمُ یا غِنِیٌ و صل

علی محمدٍ اَتمِم عَلَینا نِعمَتِکَ و هنِئنا کَرامتِکَ یا ارحَمَ الراحمینَ .


منبع : کتاب گنج های معنوی صفحه۱۵۳


 5 نظر

امشب جشن وصلت است؛ وصلت ماه با خورشید پرفروغ و نامدار مکه.

22 دی 1392 توسط مرادی


 

دهم ربیع الاول سالروز ازدواج رسول اكرم(ص)و حضرت خدیجه (س)

مبارک باد

 

 

امشب، در خاطره زلال مکه نقل می پاشند.

هلهله آسمانیان، در لحظه های شیرین

و پر ستاره اهل زمین پیچیده است.


امشب جشن وصلت است؛

وصلت ماه با خورشید پرفروغ و نامدار مکه.

چه شور و شوقی در دیدگان روشن بانوی بزرگ شهر

نشسته است!


خدیجه، عروس حجله «امین پیامبر مکی» شده است

و ترنم تهنیت ملائک است که بر پلک کعبه می بارد!

بانویی پای به خانه مردِ آسمان ها نهاده است؛


بانویی که آمده تا همدم و همراه همیشگی اش باشد.

همسری که عاشقانه،

در روزهای سخت و دردمند رسالت،

دلسوز و حامی اش باشد.

زنی که خداوند،

به بندگی و خلوص او مباهات کند.


یاوری که دست های سخاوتش

برای آیین باشکوه محمدی

صلوات الله علیه وآله تکیه گاهی باشد

و پابه پای لحظه های پر رنج رسول،

از بعثت تا شعب پردرد ابی طالب،

شریک تب و تاب و غصه های همسرش باشد

و دست دل از تمام رنگ های دنیایی فرو شوید.


در عرش خدا ضیافتی برپاست؛

آخر امشب وصلت پرخیر «امین پیامبر مکی» است

با بانوی اول اسلام، مادر مهربان فاطمه علیهالسلام

 

 

این وصلت فرخنده برمسلمانان مبارک باد

 

 2 نظر

جبرئيل مى‏گفت:«بخّ بخّ من مثلك يا بن ابى طالب»

12 دی 1392 توسط مرادی

 

 

احمد بن حنبل در مسند خود در حديث مفصلى كه آنرا

از عمر بن ميمون نقل كرده است و اين حديث مشتمل بر

ده منقبت و فضيلت براى على بن ابى طالب است كه به

آنها پيامبر اكرم شهادت داده است، از جمله در تفسير آيه:


وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ

وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ .(سوره بقره ، آیه 207)


(  بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى خدا

مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است)


گفت: على نفس خود را فروخت، لباس رسول خدا را پوشيد

سپس در جايگاه او خوابيد. گفت: مشركان تا صبح مراقب

بستر بودند به خيال اين كه رسول خدا در آن است.

در روايت است كه بر سر على (عليه السلام) مثل پيامبر

سنگ ريخته مى‏شد و او از شدت درد به خود مى‏پيچيد،

و سرش را با لباس پيچيده بود و بيرون نمى‏آورد تا صبح

شد بعد سرش را بيرون آورد همين كه شناختند گفتند

چون ما تو را به جاى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم

گرفته بوديم، سنگ مى‏انداختيم بعد كه شناختيم ديگر

سنگ نمى‏اندازيم

مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبى» در تفسير اين آيه به

سند خود گفته:

هنگامى كه پيامبر تصميم گرفت مهاجرت كند، براى اداى

قرض هاى خود و تحويل دادن امانت هائى كه نزد او بود،

على(عليه السلام) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام

كه مى‏خواست به سوى غار «ثور» برود و مشركان اطراف

خانه او را براى حمله به او محاصره كرده بودند، دستور داد

على (عليه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى

(برد حضرمى) كه مخصوص خود پيامبر بود روى خود بكشد،

در اين هنگام خداوند به «جبرئيل» و «ميكائيل» وحى فرستاد

كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را

طولانى‏تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است، ايثار به

نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد، هيچ كدام

حاضر نشدند به آنها وحى شد، اكنون على (عليه السلام)

در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را

فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.


هنگامى كه جبرئيل بالاى سر، و ميكائيل پائين پاى على

(عليه السلام) نشسته بودند، جبرئيل مى‏گفت:

«بخّ بخّ من مثلك يا بن ابى طالب»

به‏به آفرين بر تو اى على خداوند به واسطه تو بر فرشتگان

مباحات مى‏كند.


و در اين هنگام آيه فوق نازل شد
و به همين دليل آن شب

تاريخى به نام «ليلة المبيت» ناميده شده است اين حديث

را فقيه شافعى ابن مغازلى در كتاب «المناقب» به طور

مسند روايت كرده است .

 

(الطرائف-ترجمه داود الهامى، ص: 126)

 


 نظر دهید »

شب اول ربیع الاول / امير المؤمنين عليه السّلام در ليلة المبيت

12 دی 1392 توسط مرادی

 

يكى از مقامات بزرگ على عليه السّلام فداكارى و جانبازى

آنجناب در ليلة المبيت است كه حاضر شد خون خود را در

راهپيغمبر بريزد، ابن عباس گويد هنگامى كه حضرت رسول

بهطرف غار حركت كردند على بن ابى طالب را در برد خود

پيچانيد و امركرد تا در بسترش بخوابد در اين هنگام قريش

رسيدند و اراده داشتند پيغمبر را از بين ببرند گروه قرشيان

به خيال اين كه پيغمبر در بستر قرار دارد به طرف على حمله

آوردند امير المؤمنين فرياد زدند و آنها را مورد اعتراض قرار

دادند كفار قريش چون ديدند على در بستر خوابيده است به

اشتباه خود متوجه شدند.

ابو رافع گويد: هنگامى كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله

در غار بودند على عليه السّلام وسائل زندگى آن جناب را فراهم

مي كرد و براى او نان و آب مي برد و سپس وسائل مسافرت

پيغمبر را مهيا نمود و به طرف مدينه مهاجرت كرد.


گويند پيغمبر امير المؤمنين را در مكه به جاى خود گذاشتند تا

ديون حضرت رسول را بپردازد و امانات مردم را كه در نزد پيغمبر

بوده به صاحبانش برگرداند، و اهل بيتش را با خود به مدينه

بياورد.

علي عليه السّلام نيز طبق وصاياى او عمل كرد پيغمبر به على

فرمودند: تا وقتى كه در بسترم باشى قريش به خيال اين كه

من در آنجا خوابيده‏ام مرا از نظر دور نخواهند داشت على

عليه السّلام در جاى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله خوابيدند

كفار قريش ديدند مردى در جاى پيغمبر خوابيده و آنان با خود

مي گفتند اينك محمد است كه در بسترش آرميده خداوند به

اين وسيله پيغمبرش را از گزند دشمنان نگهدارى فرمود و آن

جناب با كمال آسايش و اطمينان به سوى يثرب مهاجرت كرد.


امير المؤمنين نيز پس از چند روز به سوى مدينه حركت كرد و

آن مسافت بعيده را با پاى پياده طى فرمود و در مدينه خدمت

حضرت رسول رسيد در حالى كه پاهايش ورم كرده بود هنگامى

كه چشم پيغمبر بر آن جناب افتاد گريه كرد و بر وى ترحم

فرمودو از شدت تعب و سختي هائى كه بر او وارد شده بود

فوق العاده متأثر گرديد و با دست مباركش پاهاى خون‏آلود او

را مسح مي كرد.


(زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، متن، ص: 275)


 1 نظر

آنچه ابو الصّلت هروى در مورد شهادت حضرت رضا- عليه السّلام- با انگور زهر آلود گفته است

11 دی 1392 توسط مرادی

 

محمّد بن على ماجيلويه با شش تن ديگر از مشايخ- رضى اللَّه عنهم- كه نامشان در متن ذكر شده است از ابو الصّلت روايت كرده‏اند كه گفت:

همين طور كه من در مقابل ابو الحسن عليه السّلام ايستاده بودم، آن جناب به من فرمود:
اى أبا صلت به اين بقعه كه هارون در آنجا دفن شده است داخل شو و از هر گوشه آن از چهار كنج مشتى خاك براى من بياور، من رفتم و آنچه خواسته بود برداشته آوردم،

چون مقابلش رسيدم فرمود: يكى يكى از آن (چهار مشت) خاك را بمن ده و او نزد درب ايستاده بود، من از خاكها يكى را بدو دادم آن را بوئيد و بر زمين ريخت سپس رو بمن كرده گفت: در اينجا براى دفن من قبرى حفر مى‏كنند، و سنگى پيدا مى‏شود كه اگر همه كلنگ هاى خراسان گرد آيندنمي توانند آن سنگ را از جا بيرون كنند، بعد در باره خاك پايين پا و خاك بالاى سر هارون نيز نظير اين كلام را فرمود، آنگاه گفت: آن خاك ديگر را به من ده، من خاك (پيش روى را) بدو دادم آن را بگرفت، و فرمود:

اين خاك از تربت من است؛ بعد فرمود: براى من در اين موضع قبرى حفر كنند، و تو آنان را امر كنى كه تا هفت پلّه گود كنند، و در آنجا از يكسو قبر را گشاد و وسيع كنند و قبرى احداث نمايند، اگر از آن امتناع ورزيدند و گفتند: حتما بايد لحد داشته باشد، پس بگو بايد دو ذراع و يك وجب وسعت قبر باشد، پس خداوند خود آن را هر چه بخواهد وسعت مي دهد، و چون چنين كردند، تو خواهى ديد كه در بالين قبر خيسى پيدا مى‏شود، اين كلامى را كه به تو مى‏آموزم در آنجا بخوان، پس قبر پر از آب خواهد شد و پر مى‏شود، و در آن آب، ماهيان ريزى خواهى ديد، پس براى آنها نانى كه اكنون به تو مي دهم خرد مي كنى، و آنها مى‏بلعند و چون چيزى از آن نان باقى نماند ماهى بزرگى آشكار مى‏شود و آن ماهيان ريز را مى‏بلعد تا اينكه هيچ باقى نماند سپس پنهان مي گردد و چون غايب شد تو دست بر آن آبفرو بر، و اين كلام را كه به تو ياد مي دهم بخوان، و آب فرو مى‏نشيند، و چيزى از آن باقى نمى‏ماند، و اين كار را جز در پيش روى مأمون انجام مده، آنگاه فرمود:

اى ابا صلت فردا من بر اين فاجر وارد مى‏شوم، پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشيده بودم با من سخن مگو،

ابو الصّلت گويد: چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همين طور كه انتظار مى‏كشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امير شما را احضار مي كند، حضرت كفش خود را بپاى كرد و رداى خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پى او مي رفتم تا بر مأمون وارد شد، و در پيش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبق هائى از ميوه‏جات و در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود، و مقدارى از آن باقى بود، چون چشمش بآن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد، و خوشه انگورى كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت:

يا ابن رسول اللَّه من انگورى از اين بهتر تاكنون نديده‏ام، حضرت بدو فرمود:

بسا مى‏شود كه انگورى نيكو است، از بهشت است، (يعنى انگور نيكو در بهشت است)

گفت: شما از آن تناول كنيد.

امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار،

گفت: بايد تناول كنى، براى چه نمي خورى؟ شايد خيال بدى در باره من كرده‏اى؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهن گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست،

مأمون پرسيد: به كجا مي رويد؟

فرمود: بدان جا كه تو مرا فرستادى، و عبا بسر كشيده خارج شد،

ابو الصّلت گويد: من با او سخنى نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببنديد (كسى را راه ندهيد) درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابيد، و من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ايستاده بودم كه در آن حال چشمم بجوانى نورس، خوشروى، مجعّد موى، شبيه‏ترين مردم به حضرت رضا عليه السّلام افتاد كه داخل خانه شد، من پيش دويدم و سؤال كردم قربان درها كه بسته بود شما از كجا وارد شديد؟

گفت:آنكه مرا از مدينه در اين وقت بدينجا آورد همو مرا از در بسته وارد خانه نمود، پرسيدم شما كه باشيد؟

گفت: من حجّت خدا بر تو هستم اى ابا صلت، من محمّد بن علىّ مي باشم، سپس بسوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و مرا فرمود:با او داخل شوم،چون ديده پدرش رضا عليه السّلام بر او افتاد يك مرتبه از جا جست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او كرد و پيشانيش را بوسيد و او را با خود به فراش كشيد و محمّد بن علىّ به رو در افتاد و پدر را مي بوسيد و آهسته به او چيزى گفت كه من نفهميدم، امّا بر لبان حضرت رضا عليه السّلام كفى ديدم كه از برف سفيدتر بود ابو جعفر آن را با زبان برمي گرفت، و بعد حضرت دست زير لباس بر سينه برد و چيزى مانند گنجشك بيرون آورد و ابو جعفر عليه السّلام آن را بلعيد، و حضرت از دنيا رفت،

و ابو جعفر مرا گفت: اى ابا صلت برخيز از آن پستو و انبار تخته‏اى كه ميّت را بر آن مي شويند حاضر ساز و آب براى تغسيل بياور، عرض كردم، در انبار و پستو تخته غسل و آب نيست، ولى حضرت فرمود: آنچه به تو امر كردم انجام ده، من داخل انبار شدم و ديدم هر دو آماده است، بيرون آوردم و دامن قبا بر كمر بستم و پاى برهنه نمودم كه آن جناب را غسل دهم،

حضرت فرمود: اى ابا صلت كنار رو كه غير از تو كسى با من است كه مرا در تجهيز يارى مى‏كند، و امام را غسل داده، و به من فرمود: به پستو رو و جامه‏دانى كه در آن كفن و حنوط است بياور، من رفتم بقچه‏اى ديدم كه هرگز آن را نديده بودم،آن را برگرفته نزد حضرت آوردم، پس او را كفن كرد و بر او نماز گذارد،

پس گفت: آن تابوت را بياور، عرض كردم نزد نجّارى روم و از او بخواهم تابوتى بسازد؟

فرمود: نه، برخيز و برو در خزانه و انبار تابوتى هست، من به انبار رفته تابوتى يافتم كه تاكنون در آنجا آن را نديده بودم، آن را نزد حضرتش آوردم، او جنازه حضرت رضا عليه السّلام را برداشته در آن تابوت نهاد و دو پايش را راست يك ديگر نهاد و دو ركعت نماز خواند كه هنوز تمام نشده بود كه سقف خانه شكافت و جنازه از آن شكاف سقف خارج شد و بيرون رفت،

من عرض كردم يا ابن رسول اللَّه اينك مأمون خواهد آمد و پدرت رضا عليه السّلام را از ما مطالبه مى‏كند، ما بايد چه كنيم؟

فرمود: ساكت باش اى ابا صلت، جنازه باز خواهد گشت، و هيچ پيامبرى در مشرق از دنيا نرود و وصىّ او در مغرب نميرد مگر اينكه خداوند ارواح و اجساد آنان را جمع مينمايد، هنوز امام گفتارش را تمام نكرده بود كه سقف شكافت و جنازه با تابوت فرود آمد، پس برخاست و جنازه را از تابوت بيرون آورد و در بستر خود قرار داد، مانند اينكه غسل داده و كفن كرده نشده است،

آنگاه مرا گفت: اى ابا صلت برخيز و در را به روى مأمون باز كن، منبرخاستم و در را گشودم ، كه ديدم مأمون با غلامانش در خانه ايستاده است در حالتى كه ميگريد و محزون است، داخل خانه شد، گريبانش را پاره كرد، لطمه بر روى خود ميزد، و مي گفت:

اى سيّد من اى سرور من، مرگ تو مرا بمصيبت انداخت، سپس داخل اطاق شد و به بالين جنازه نشست، و گفت: مشغول تجهيز آن شويد، و امر كرد قبرى بكنند، و آن موضع را من كندم، همان چيزها كه حضرت رضا عليه السّلام فرموده بود ظاهر شد،

يكى از درباريان مأمون گفت: آيا نمي گوئى و باور ندارى او امام بود؟

گفت: آرى امام نخواهد بود مگر بر همه مردم مقدّم باشد، و امر كرد سمت قبله قبرى برايش حفر كنند،

گفتم: مرا امر كرده كه به قدر هفت پلّه رو بپائين از براى او حفر كنم، بعد در يك سمت براى او محلّى براى دفن بگشايم،

مأمون گفت: هر چه ابو صلت مي گويد: كه او امر كرده است عمل كنيد جز آن محلّ در كنار عمق قبر، بلكه قبر را معمولى بكنيد و لحد بگذاريد، و چون ديد آب پيدا شد و ماهيان در آن نمايان شدند، و چيزهاى ديگرى كه فرموده بود ظاهر گشت،

مأمون گفت: پيوسته حضرت رضا در زمان حيات خود عجائبى بهما مينمود، و حتّى پس از مرگش نيز عجائبى از او به ظهور مي رسد، يكى از وزرايش كه با او بود

گفت: آيا ميدانى رضا عليه السّلام از چه چيز به تو خبر مي دهد؟

گفت: نه،

گفت: به تو مي فهماند كه شما بنى عباس، دولت و شوكتتان با كثرت جمعيّت و طول مدّت سلطنت مانند اين ماهيان هستيد تا اينكه اجلتان برسد و مدّتتان بسر آيد و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلّط كند كه همه شما را به فنا بسپارد، اولين و آخرينتان را،

مأمون گفت: راست گفتى، آنگاه رو به من كرده

گفت: آن كلامى را كه گفتى و ماهيان بلعيده شدند براى من بگو و به من ياد ده،

گفتم :بخدا قسم الان فراموش كردم، و من راست مى‏گفتم، ولى او امر كرد مرا به زندان برند و حضرت رضا عليه السّلام را به خاك بسپارند.

مدّت يك سال در حبس بسر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مى‏گذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و به درگاه خدا رفتم و به دعا و زارى مشغول گشتم و به دعائى كه در آن حال محمّد و آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- را ذكر مي كردم و بحقّ آنان از خداوند، فرج مي خواستم شروع كردم، هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ عليهما السّلام بر من وارد شده

و فرمود: اى ابا صلت سينه‏ات تنگ شده است و حوصله‏ات تمام گشته؟

عرض كردم آرى به خدا سوگند.

فرمود: برخيز و با من بيرون آى، آنگاه دست مباركش را به كند و زنجيرهائى كه بر من بود زده همه از من برداشته شد، و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا نظاره مي كردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم،

پس از آن به من فرمود: برو به امان خدا تو را به خدا سپردم بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نشوى، و او هم تو را نخواهد يافت.

ابو الصّلت گفت: تاكنون مأمون به من دست نيافته است.


(عيون أخبار الرضا ع-ترجمه غفارى و مستفيد، ج‏2، ص: 602)



 نظر دهید »

کرامتی از امام رضا علیه السلام /پاسخ به سؤال فراموش شده

11 دی 1392 توسط مرادی

 

حسن بن على مى‏گوید: كنیزم براى من دو تكّه پارچه ابریشمى

گذاشت و از من خواست كه با آنها محرم شوم. به غلامم دستور

دادم كه آنها را در صندوق لباس قرار دهد. وقتى كه به میقات

رسیدم و باید محرم مى‏شدم، خواستم با آن دو پارچه ابریشمى،

محرم شوم، اما با خود گفتم: شاید احرام با آنها جایز نباشد. پس

آنها را رها نمودم و با پارچه‏هاى دیگرى محرم شدم.

هنگامى كه به مكه رسیدم، نامه‏اى به امام رضا- علیه السّلام-

نوشتم و چیزهایى كه با خود آورده بودم براى آن حضرت فرستادم

ولى فراموش كردم كه بپرسم: آیا محرم مى‏تواند لباس ابریشم

بپوشد یا نه؟

پس حضرت جواب نامه را فرستاد، در حالى كه به تمام پرسشهایم

پاسخ داده بود. و در آخر نامه مرقوم فرموده بود: اشكال ندارد

كه محرم، لباس مخلوط به ابریشم بپوشد.


(جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: 289)

 5 نظر
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 22

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • کلام نور
  • اشعار
  • دل نوشته
  • دعا
  • مناجات
  • مهدویت
    • رسانه در آخر الزمان
  • فرمایشات رهبری
  • سخنی دوستانه
  • نکاتی از نهج البلاغه
  • مباحث سیاسی
    • عکس نوشته
  • عمومی
  • چهل گام شناخت
  • سخنرانی
  • کلام وحی
  • شهدا
  • کوتاه و آموزنده
  • مباحث تفسیری
  • مناسبت روز
  • اندیشه مطهر
  • فاطمیه
  • اشعار مهدوی
  • نکته ای از یک حکایت
  • نکاتی از معراج السعاده
  • انتخابات
  • ولایت فقیه
  • چکیده مقاله
  • حجاب و عفاف
  • یادداشت ها
  • اینفو گرافی
  • نکات طلبگی
  • تربیت دل پذیر
  • شهدای گمنام
  • دانلود کتاب
  • غدیر
  • مباهله
  • ماه محرم و عاشورا
    • امام حسین (ع) و احیای امر به معروف
    • معرفی یاران وفادار امام حسین (ع)
    • پیام آوران عاشورا
  • روایت و تصویر
  • لطایف
  • توصیه هایی از علما
  • امامت
  • پیامبر رحمت
  • نماز
  • انقلاب اسلامی
  • فاطمیه
  • سخنان حضرت زهراء سلام الله علیها
  • بانوی کرامت
    • احادیث
    • سخنان علما در مورد حضرت معصومه (س)
    • کرامات حضرت معصومه (ع)
  • نقش زنان در فرهنگ سازی عاشورا
  • دانلود ترجمه نهج البلاغه
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • تقویت معنوی طلاب
  • ماه مبارک رمضان
  • امام رضا
  • پاسخ به شبهات
  • آموزش word
  • دهه فجر
  • امام علی (ع)
  • اسرار عبادات
  • معرفی کتاب
  • کلیپ
  • سبک زندگی عاشورایی
  • چکیده پایان نامه
  • مادر
  • اقتصاد مقاومتی : تولید - اشتغال
  • کارکاتور
  • یک لقمه کتاب
  • بیانیه‌ی گام دوم انقلاب

کاربران آنلاین

  • میثاق
  • صفيه گرجي
  • سلام
  • معصومه نجفی کریم کندی
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
مهدویت امام زمان (عج)

اوقات شرعی

کد آمارگیر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس