غارت خيمه ها
مردم بر زنان حسين [عليه السّلام] و اموال و اجناسش روى آوردند، ورس و لباسهاى فاخر و شتر [هايشان] را به غارت بردند، بر سر پيراهن زنان كشمكش مى شد تا اينكه زنان مغلوب مى شدند و پيراهنشان برده مى شد [!]
مردان به سنان بن أنس گفتند: آيا حسين بن على، پسر فاطمه دختر رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم را كشته اى؟
بزرگترين [مرد] عرب در شرافت و بزرگى را به قتل رسانده اى؟! [حسين] نزد آنان آمد تا دستشان را از پادشاهيشان قطع كند، پس [تو اى سنان، اى كسى كه چنين فردى را كشتى] نزد فرماندهانت برو و پاداش خود را از آنان بخواه! كه اگر خزانه هاى اموالشان را بپاس كشتن حسين به تو بدهند كم است!
[سنان] كه قدرى ديوانه و مجنون بود بر اسب سوار شد و نزديك در خيمه عمر بن سعد ايستاد و با صداى بلند فرياد بر آورد: جوال مرا از سيم و زر پر كن كه من آن پادشاه دربان دار را كشته ام، كسى را كشته ام كه اگر نسبش ياد شود بهترين مردم از لحاظ پدر و مادر است!
عمر بن سعد گفت: او را نزدم بياوريد، وقتى [سنان به خيمه عمر بن سعد] وارد شد عمر چوبدستى خود را به سويش پرت كرد و
گفت: آى مجنون! شهادت مىدهم كه تو مجنونى و هرگز سالم نشده اى، [با كدام جرأت] چنين سخنى مى گويى؟ و الله اگر ابن زياد اين را مى شنيد گردنت را قطع مى كرد!
[در اين هنگام] شمر بن ذى الجوشن با مردان جنگى همراهش به [اموال حسين عليه السّلام] حمله بردند و به علىّ بن حسين كوچكتر [امام زين العابدين عليه السّلام] رسيدند، [آن حضرت] مريض بود و روى فرشش دراز كشيده بود و رجّاله ها در كنارش مى آمدند و مى گفتند: آيا او را نمى كشيم؟! حميد بن مسلم مى گويد:
گفتم: سبحان اللّه! آيا بچه ها را بكشيم؟!اين بچه است! تا اينكه عمر بن سعد آمد،
گفت: آى، احدى متعرض اين نوجوان مريض نشود، و كسى داخل چادر [خيمه] اين زن ها نگردد، و كسى كه از اجناسشان چيزى برداشته به آنان برگرداند، ولى كسى چيزى را بر نگرداند. عمر بن سعد، عقبة بن سمعان [غلام امام را] دستگير كرد و به او گفت: تو كيستى؟! [عقبه] گفت: من بنده زرخريد هستم، لذا وى را آزاد كرد، غير از [عقبة] أحدى از [اصحاب حسين عليه السّلام] نجات نيافت.
(نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا ،ابومخنف کوفی، ترجمه وقعة الطف، ص: 191)