زمان در تب نوروز و نگارم نرسیده است /جهان محو بهارست و بهارم نرسیده است
26 اسفند 1391 توسط مرادی
زمان در تب نوروز و نگارم نرسیده است
جهان محو بهارست و بهارم نرسیده است
سراسر همه گل روید از این خاک ،ولیکن
به گلزار دلم زهره عذارم نرسیده ست
چه فرقی بکند کین شب عیدست و یا روز
الا ای دل من لیل و نهارم نرسیده ست
بپوشان رخ خود ای تو سروش مه رنگین
که آن یار مسیحا به کنارم نرسیده ست
تو ای باد بهاری نده جولان به گلستان
روا نیست که خوش نفخه سوارم نرسیده ست
به ظاهر لب خندان و به باطن دل گریان
سُرورم همه باطل چو که یارم نرسیده ست
غم در تب و تاب و سئوالم ز خود این است
که سرخوش ز چه باشم چو قرارم نرسیده ست
به مرهم ز نگاهش دل زارم نرسیده ست
خدایا مپسندم دم مرگی که قریبست
بگویم به تو حتی به مزارم نرسیده ست
بدان «منتظرا »مستی عشاق حرام است
در این لحظه که آن باده گسارم نرسیده ست.
(علیرضا قنادی )
اللهم عجل لولیک الفرج