دلنوشته / شاید لیاقت نداشتم ....
خیلی دلم گرفته .چند روز پیش یه خبر خیلی خوب بهم دادن که از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم. از طرف معاونت فرهنگی حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها خبر رسید که اسمم برای دیدار با مقام معظم رهبری در اومده . به قدری خوشحال شده بودم که فرصتم نبود بدونم کی و چطور باید برم . گفتند شش نفر انتخاب شدن و روز پنجشنبه حرکت می کنند و اردو سه روزه است.
وقتی برای مادرم تعریف کردم بهم گفت کارهات یادت رفته ، فرصتی نداری.
تازه یادم اومد که چقدر کار ضروری دارم وباید خودم رو برای سفر بزرگتری آماده کنم. به قدری ذوق زده شده بودم که همه چیز یادم رفته بود. مادرم گفت: انشاالله دفعه بعد.البته نمی دونم دیگه قسمتم بشه یا نه ؟
ولی خیلی دلم گرفت . شاید لیاقت نداشتم رهبرم رو از نزدیک ببینم . مجبور شدم انصراف بدم ولی خیلی برام سخت بود . همه چیز به کنار نمی تونستم با پدر و مادرم مخالفت کنم البته حرف اونها هم از دلسوزی بود . زمان به سرعت می گذره ، هر چند که چند روزه از غصه دست و دلم به کار نمی ره ، ولی امید وارم یک بار دیگه توفیق حاصل بشه و بتونم استفاده کنم.
آقا ! خیلی دوست داشتم شما رو از نزدیک ببینم ولی نمی دونم لیاقت نداشتم یا این که خطایی مرتکب شدم که توفیق دیدار شما از من گرفته شد .
آقا ! چقدر دوست داشتم لبخند زیبایتان را از نزدیک می دیدم.
آقا ! خوشحال هستم که حتی مدت کوتاهی به شوق دیدار شما همه چیز از یادم رفت .
آقا ! برایم دعا کنید ، دعا کنید تا عاقبت به خیر شوم و بتونم در مسیر رضای الهی قدم بردارم.