دلنوشته به مناسبت ورود شهید گمنام به حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها / برادر عزیزم ! خیلی خوش اومدی
این روزها در مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها شور و
شوق عجیبی به پا بود . در هر زمان کوتاهی واحد فرهنگی شعر
زیبای ” شهید گمنام سلام ” رو از بلندگوهای سالن ها پخش
می کردند .
حال و هوای عجیبی داشتیم . همه در جوش و خروش بودند .
آخه یه مهمون عزیز داشتیم .
کسی که یه سال انتظارش رو کشیده بودیم داشت میومد .
آه ! ای کاش بتونیم حقش رو ادا کنیم .
امروز اومد .
امروز اومدو و همه با اشک شوق به استقبالش رفتیم .
دیگه کنار خودمونه .
یه برادر به برادرهام اضافه شد .
خوشحالم که اومده . خیلی خوشحالم
دیگه هر روز صبح می تونم کنار قبرش وایسم و بهش
سلام کنم و بعد به کلاس درسم برم.
اگه درسی رو نفهمیدم سریع به سراغش میرم خودش
برام توضیح بده .
سعی می کنم براش خواهری کنم .اگه قبولم کنه
دیگه مشکلی برام پیش بیاد سریع میرم سراغش .
ولی یه چیز برام خیلی سخته . هر وقت فارغ التحصیل بشم
چی کار کنم ؟
از حالا به اون روز فکر می کنم .دیگه نمی تونم از حوزمون
دل بکنم .
فقط برام دعا کنید .
دعا کنید بتونم براش خواهری کنم .
ازم دلگیر نشه. اگه دلگیر بشه چی کار کنم ؟
خدایا ! خودت کمکم کن .
خدایا ! خودت این برادر رو برامون فرستادی خودت
هم کمکمون کن که نرنجونیمش .
برادر عزیزم ! خیلی خوش اومدی