اى احمد! اين فرشته مرگ است كه از تو اجازه ورود مىخواهد.
روايت شده است كه دو مرد از قريش به حضور امام چهارم على بن
الحسين (ع) آمدند. امام فرمود: آيا براى شما از پيامبر (ص) سخن بگويم؟
گفتند: آرى از ابو القاسم (ع) براى ما سخن بگوى.
فرمود: از پدرم شنيدم كه مىفرمود: سه روز پيش از رحلت رسول خدا
(ص) جبريل (ع) به حضور ايشان آمد و گفت: اى احمد! خداى عز و جل
مرا براى بزرگداشت و گراميداشت تو فرستاده است و به ويژه از تو درباره
چيزى مىپرسد، هر چند خودش به آن از تو داناتر است.
خدايت مىفرمايد: اى محمد! خود را چگونه مىيابى؟
پيامبر فرمود: اى جبريل! خود را افسرده و اندوهگين مىيابم.
سه روز پساز آن جبريل همراه فرشته مرگ به حضور پيامبر
آمد و فرشته ديگرى كهنامش اسماعيل و از ساكنان هوا و
گماشته بر هفتاد هزار فرشته بود همراهشان بود.
جبريل پيش از آن دو شروع به سخن گفتن كرد وگفت:
خداوند متعال مرا براى بزرگداشت و گراميداشت تو فرستاده است
و از تو چيزى را مىپرسد كه خود بر آن آگاهتر است و مىفرمايد:
خود را چگونه مىيابى؟
فرمود: اى جبريل! خويشتن را افسرده و اندوهگين مىيابم. در
اين هنگامفرشته مرگ اجازه ورود خواست و جبريل گفت:
اى احمد! اين فرشتهمرگ است كه از تو اجازه ورود مىخواهد.
از هيچ كس پيش از تو اجازهنگرفته است و از هيچ كس پس از تو
اجازه نخواهد خواست.
رسول خدا فرمود: به او اجازه ورود بده و جبريل (ع) به فرشته مرگ
اجازهورود داد.
او درآمد و برابر پيامبر ايستاد و گفت:
اى احمد! همانا خداوند متعال مرا پيش تو فرستاده است و به من
فرمانداده است در آنچه تو مىگويى فرمانبردار باشم. اگر خود فرمان
دهى كهجانت بازستانم، باز خواهم ستد و اگر ناخوش داشته باشى
اين كار را رها خواهم كرد.
پيامبر فرمودند:اى فرشته مرگ آيا چنين مىكنى؟
گفت: آرى به من فرمان داده شده است كه به هر چه فرمان دهى
فرمانبردارباشم.
در اين هنگام جبريل گفت: اى احمد! خداى عز و جل مشتاق
ديدار تو است.
شيخ امام و سيد مىگويد:
يعنى خداوند اراده فرموده است كه در بهشت باشى.
و پيامبر (ص) به فرشته مرگ فرمود: كار خود را انجام بده.
جبريل گفت: اين آخر بار است كه پاى بر زمين مىنهم كه همانا
تمام نياز من از جهان تو بودى.
(روضة الواعظين-ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 127)