آیا می دانید تبرج به چه معناست ؟؟؟؟؟؟؟؟
در تفسیر آیه 33 سوره احزاب آمده :
سومين دستور را كه آن در زمينه رعايت عفت است چنين بيان مى كند:
” شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد” و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى).
” قرن” از ماده” وقار” به معنى سنگينى است، و كنايه از قرار گرفتن در خانه ها است، بعضى نيز احتمال داده اند كه از ماده” قرار” بوده باشد كه از نظر نتيجه تفاوت چندانى با معنى اول نخواهد داشت»
.
” تبرج” به معنى آشكار شدن در برابر مردم است، و از ماده” برج” گرفته شده كه در برابر ديدگان همه ظاهر است.
اما اينكه منظور از جاهليت اولى چيست؟ ظاهرا همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر ص بوده، و به طورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند، و دنباله روسرى هاى خود را به پشت سر مى انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشوارههاى آنها نمايان بود، و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر (ص ) را از اين گونه اعمال باز مىدارد.
بدون شك اين يك حكم عام است، و تكيه آيات بر زنان پيامبر ص به عنوان تاكيد بيشتر است، درست مثل اينكه به شخص دانشمندى بگوئيم تو كه دانشمندى دروغ مگو، مفهومش اين نيست كه دروغ گفتن براى ديگران مجاز است، بلكه منظور اين است كه يك مرد عالم بايد به صورت مؤكدتر و جدى ترى از اين كار پرهيز كند.
به هر حال اين تعبير نشان مىدهد كه جاهليت ديگرى همچون جاهليت عرب در پيش است كه ما امروز در عصر خود آثار اين پيشگويى قرآن در دنياى متمدن مادى را مى بينيم، ولى مفسران پيشين نظر به اينكه چنين امرى را پيش بينى نمى كردند، براى تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند لذا” جاهليت اولى” را به فاصله ميان آدم و نوح، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهن هاى بدننما بيرون مىآمدند، تفسير كرده اند، تا جاهليت قبل از اسلام را” جاهليت ثانيه” بدانند!.
ولى چنان كه گفتيم نيازى به اين سخنان نيست، بلكه ظاهر اين است” جاهليت اولى” همان جاهليت قبل از اسلام است كه در جاى ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است (سوره آل عمران آيه 143 و سوره مائده آيه 50 و سوره فتح آيه 26) و” جاهليت ثانيه"، جاهليتى است كه بعدا پيدا خواهد شد (همچون عصر ما) شرح بيشتر اين موضوع را در بحث نكات خواهيم داد.
(تفسير نمونه، ج17، ص: 291)