یا حسین (ع)! ما گردو نمی خواهیم هر چند که رسم دلدادگی را نمی دانیم
دیشب رفته بودم مجلس عزاداری خیلی خوابم گرفته بود
از دیشب تا حالا ناراحت بودم تا الان این مطلب رو خوندم
دیدم درست شرح حال منه . شما هم بخونید شاید شرح
حال شما هم باشه .
مولانا این حکایت را بیان می کند : لیلی به مجنون پیغام داد
که چه خبر است ، در شهر خیلی هیاهو به راه انداخته ای
که من عاشق لیلی ام و خودت را شهره شهر کرده ای .
اگر دوست داری مرا ببینی ساعت 2 نصفه شب فلان جا
منتظر من باش و من به دیدار تو می آیم .
مجنون دید هنوز خیلی وقت تا آن زمان مانده است با خود
گفت تا آن زمان چگونه تحمل کنم و از همان جا به محل قرار
رفت . ایستاد خسته شد و خوابش برد .
ساعت ها گذشت ، صبح با آفتاب صبح برخاست . دید قرار را
از دست داده ، گام برداشت دید در جیب هایش گردو است .
حیران ماند که حکایت آن چیست . می رفت و خود را سرزنش
می کرد .
دوستش را دید ، گفت : مجنون چرا این قدر آشفته هستی ؟
اتفاق را تعریف کرد .
گفت : این گردو ها دو علامت خوب از طرف لیلی است ؛
اولا این که دیده تو خوابی و دلش نیامده است تو را بیدار کند و
این عشق لیلی را نسبت به تو نشان می دهد ، و دوم این که
گفته تو در این بیابان صبح بیدار می شوی چیزی برای خوردن
نداری و برایت گردو گذاشته است که این هم نشانه عشق او
به تو است .
گفت : نه این طور نیست . لیلی خواست بگوید مجنون رسم
دلدادگی و عشق نمی دانی ، تو برو گردو بازیت را بکن . این
راه عشق نیست .
ما می خواهیم گردو بازی نکنیم بیدار باشیم ، پس باید عطش
داشته باشیم تا موفق باشیم . پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله
فرمودند : مردم در خوابند و وقتی می میرند بیدار می شوند .
منبع :نشریه خیمه ، ج 2 ، ص 43
یا حسین (ع)! ما گردو نمی خواهیم هر چند که رسم دلدادگی
را نمی دانیم
یا سید الشهدا ! می دانم از یارانتان می توان رسم دلدادگی را
آموخت ولی شما کمک کنید