رسيدن اهل بيت رسالت به سرزمين كربلا
چو اين بشنيد دخت شاه كرّار بگفتا با دليل اى مرد هشيار
ببر ما را سوى آن دشت بافرّ كه باشد خوابگاه شاه بي سر
روان شد كاروان غم دگر بار از آنجا سوى آن دشت بلابار
در آن هنگام و آن ايّام جابر بدشت كربلا گرديد حاضر
به طوف مرد قد آن جسم صد چاك بد اوّل زائران تربت پاك
به بست احرام پس آن نيك اختر بجاى آورد او اين حجّ اكبر
تنى چندش بهمره ز آل هاشم طواف كعبه را گشتند عازم
به روز اربعين قتل آن شاه به دشت كربلا زد بيرق آه
به ناگه كاروان آل اطهار (ع) شدند از پهنه هامون نمودار
سرادقها همه در وادى غم بهپا كردند آن دم بهر ماتم
چنان مي ريختند از ديدگان آب به روز روشن، و در شام تاريك
همه هم ناله با آن جمع گشتند همه پروانه آن شمع گشتند
دو روزى چند بودند اندر آنجا به آه و ناله بودندى هم آوا
به امر سرور دنيا و عقبى همه آن خيمهها كندند از جا
و از آنجا سوى يثرب بار بستند دل افلاكيان ز اين درد خستند
پر از غم سينه با افغان و زارى نشستند آل طه در عمارى
نه تنها كربلاشان پر بلا بود بر ايشان هر زمان كرب و بلا بود
لهوف منظوم يا معارج المحبة (منظوم فارسى لهوف)، ص: 146