محبت به مادر
از زكريا بن ابراهيم، گويد: من نصرانى بودم و مسلمان شدم و به حج رفتم و خدمت امام صادق (ع) رسيدم و به آن حضرت گفتم: به راستى من به كيش ترسايان بودم و از روى حقيقت مسلمان شدم، فرمود:
در اسلام چه خوبى ديدى و چه دليلى را در اسلام ديدى كه آن را بر ترسائى برگزيدى؟ گفتم: قول خدا عز و جل را (52 سوره شورى): «نبودى كه تو بدانى چيست كتاب و ايمان؟ ولى ما آن را نورى ساختيم كه هر كه را خواهيم بدان رهبرى كنيم (يعنى خدا هدايت را بدل من انداخت و مرا هدايت و رهبرى و توفيق مسلمانى داد چنانچه از اين آيه استفاده مىشود) فرمود: به راستى كه خدا تو را هدايت كرده است، سپس فرمود: تا سه بار خداوند او را هدايت فرما بپرس از هر چه خواهى اى پسر جانم.
گفتم: پدر و مادرم و فاميلم همه ترسا هستند و مادرم نابينا است، من با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم؟
فرمود: آنها گوشت خوك مى خورند؟ گفتم: نه بلكه دست به آن نمى زنند، فرمود: باكى ندارد، به مادرت توجه كن و به او احسان نما و چون او بميرد او را به ديگرى مگذار و تو خودت به كارهاى او قيام كن و وسائل او را فراهم آور و به كس خبر نده كه نزد من آمدى تا آنكه در منى نزد من بيائى ان شاء اللَّه، گويد: در منى نزد آن حضرت رفتم و مردم دور او جمع شده بودند و او هم به مانند يك معلم كودكان با آنها رفتار مى كرد، اين يك پرسشى مى كرد و آن يك چيزى مى پرسيد، و چون به كوفه برگشتم، به مادرم مهربانى مى كردم و به دست خودم به او خوراك مى دادم و جامه و سر او را جستجو مى كردم و جانوران او را دور مى كردم و به او خدمت مى نمودم.
مادرم به من گفت: پسر جانم، تو با من چنين رفتار نمى كردى آن وقت كه هم كيش من بودى، پس اين چه خوش رفتارى است كه از تو مى نگرم از وقتى مهاجرت كردى و در دين حنيف اسلام در آمدى؟ گفتم: يكى از فرزندان پيغمبر به ما چنين دستور داده، گفت: اين مرد، پيغمبر است؟ گفتم: نه، پيغمبر زاده است، گفت: پسر جانم، او پيغمبر است، اينها سفارشهاى پيغمبران است، من گفتم: اى مادر، به راستى مطلب اين است كه پس از پيغمبر مسلمانان پيغمبرى نيست ولى اين پسر آن پيغمبر است، گفت:
پسر جانم، دين تو بهترين دين است، آن را به من عرض كن، من آن را به او عرضه كردم و او هم اسلام آورد و من دستورهاى اسلام را به او آموختم و او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، سپس در شب براى او عارضه اى رخ داد و به من گفت: اى پسر جانم، آنچه بر من آموختى برايم اعاده كن، من براى او باز گفتم و او بدان اعتراف كرد و مُرد و چون صبح شد همان مسلمانان بودند كه او را غسل دادندو همان من بودم كه بر او نماز خواندم و او را در گورش نهادم.
منبع : کتاب :اصول کافی ، نوشته : محمد بن یعقوب کلینی ، ترجمه : محمد باقر کمره ای ، ج4، ص: 477