سروده ای از مقام معظم رهبری
21 آذر 1391 توسط مرادی
بانگ جرس
دل را ز بیخودی سر از تن رمیدن است
جان را هوای از قفس تن رمیدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق ، گریبان دریدن است
شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی «امین » سزا لب حسرت گزیدن است
اللهم عجل لولیک الفرج