زندگینامه علامه جعفری / اين مركب بدن، تازيانه ميخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد.
ولادت
استاد محمد تقي جعفري در سال 1304 هـ . ش. در شهر تبريز به دنيا آمد.[1] پدرش، «كريم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفاي خاصي داشت. پدرش نانوا بود و هيچ وقت بدون وضو دست به خمير نان نميزد. حافظة اين نانواني مكتب نرفته چنان قوي بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصيل، براي ديگران بيان ميكرد.
در روزگاري كه تبريز دچار قحطي شده بود، در يكي از شبها، كريم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداري شيريني خريد، در بين راه منزل، دو نفر را در خرابهاي ديد كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مردهاي بودهاند،او كه چنين ديد، دلش به حال آنان سوخت و يكي از نانها و شيريني را به آنها داد. چند قدمي دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شايد بتواند كمك ديگري انجام دهد. در اين هنگام ديد كه آنان دست به دعا بلند كردند و با سوز دل گفتند: اي مرد مهربان! خداي بزرگ و بخشنده به تو فرزندي صالح و نيك عنايت فرمايد. هم چنان كه ما را خوشحال كردي، خداي رحيم چشم تو را روشن كند.[2]
تحصیل
همسر كريم با سواد بود و قرآن را به خوبي ميخواند. او قرائت قرآن را به محمد تقي تعليم داد. محمد تقي چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتي در 6 سالگي، در سال 1310 هـ . ش براي اولين بار وارد مدرسة «اعتماد» تبريز شد، مدير مدرسه، آقاي جواد اقتصاد خواه، بعد از شنيدن قرائت قرآن او لبخندي زد و گفت: بارك الله! خيلي خوب خواندي! نيازي به درسهاي كلاس اول و دوم نداري؛ از فردا ورود كلاس سوم شو![3]
حافظة قوي محمد تقي همگان را به شگفتي وا ميداشت؛ به طوري كه متن كليله و دمنه را از حفظ ميتواند و معناي عبارات مشكل را شرح ميداد. معلمان مدرسة اعتماد، همواره او را تشويق ميكردند.[4]
تربيت و پرورش
روزي اقتصاد خواه مدير مدرسه، براي بازرسي به كلاس رفت و به همة بچهها گفت: دفترهاي مشقتان را روي ميز بگذاريد. آقاي مدير وقتي دفتر مشق محمد تقي را ديد، آن را برداشت و با ناراحتي پرسيد: جعفري! اين چه خطي است كه تو داري؟! محمد تقي با خونسردي پاسخ داد: من ايرادي در خطم نميبينم. خيلي خوب است!
آقاي اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت مينويسي و خودت هم آن را تأييد ميكني؟! بيا بيرون ببينم! سپس با تركة قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقي زد و گفت: اين خط از نظر من خيلي هم بد است. بايد از همين امروز ياد بگيري كه خوش خطتر بنويسي! فهميدي؟! محمد تقي كه دستش از شدت درد ميسوخت، اندكي رنجيد؛ ولي وقتي بيشتر در خط خود دقت كرد، به آقاي مدير حق داد و از آن به بعد تصميم گرفت خواناتر و بهتر بنويسد.
دهها سال بعد (حدود سالهاي 1340 ـ 1350) روزي دانشگاه مشهد، استاد محمد تقي جعفري را دعوت كرد تا در آنجا سخنراني كند. جمعيت بسياري جمع شده و منتظر آمدن ايشان بودند؛ همة صندليها پر شده و عده فراواني نيز ايستاده بودند. محمد تقي كه ديگر «علامة جعفري» ناميده ميشد و اسلام شناس و صاحب نظري مشهور شده بود؛ پشت ميكروفون قرار گرفت. در بين نگاههاي مشتاق، چشمش به يك پير دانا خيره شد و حدود يك دقيقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنراني، آن استاد كهن سال كه كسي جز آقاي جواد اقتصاد خواه، مدير مدرسة اعتماد تبريز نبود، جلو آمد و در حلقة كساني در آمد كه بعد از سخنراني به دور علامه جعفري جمع شده بودند. علامه جعفري بعد از سلام و احترام، پرسيد: يادتان هست با آن تركة آلبالوي قرمز رنگ مرا زديد؟ آقاي اقتصاد خواه سر به زير انداخت، امّا علامه جعفري با احترام و مهرباني گفت: كاش خيلي از آن چوبها به من ميزديد. اين مركب بدن، تازيانه ميخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفري به گرمي دست استاد پيرش را گرفته و فشرد.[5]
هجرت
محمد تقي در 15 سالگي و در سال 1319 ش. براي ادامه تحصيل، تبريز را به مقصد تهران ترك كرد.
مدرسة فيلسوف، واقع در جوار امامزاده اسماعيل و ابتداي يكي از وروديهاي بازار قديمي تهران،[6] اولين جايي بود كه محمد تقي براي كسب دانش قدم به آنجا گذارد. او در مدرسة فيلسوف؛ از استاد آيت الله حاج شيخ محمد رضا تنكابني (1283 ـ 1385 هـ . ق.) پدر حجت اسلام محمد تقي فلسفي «مكاسب» و «كفايه» را آموخت.[7] آيت الله ميرزا مهدي آشتياني (1306 ـ 1372 هـ . ق) حكيمي بود كه در مدرسة مروي تدريس ميكرد. محمد تقي نزد آن استاد بزرگ رفت و حكمت منظومة حكيم ملاهادي سبزواري و بخشي از امور عامة اسفار را از ايشان ياد گرفت. روزي محمد تقي بعد از درس آيت الله ميرزا مهدي آشتياني، دربارة «بسيط الحقيقة» از ايشان پرسيد: اگر واقعاً در عالم يك وجود است؛ يعني «ليس في الدّار وجودٌ إلا هو» و بقية موجودات، تحيّثات و تشخّصات اوست، و به قول جامي:
آن شاهد غيبي ز نهانخانة بود زد جلوه كنان خيمه به صحراي وجود
از زلف تعينات بر عارض ذات هر حلقه كه بست، دل ز صد حلقه ربود
جناب عالي ارسال رسل، مسئوليت و حتي تكليف عشق را چگونه حلميكنيد؟ اگر من جزئي يا موجي از كمال مطلقهستم، پس عاشق چه كسي ميشوم؟! و استاد آشتياني انصاف داد و به درستي گفت: اينها ذوقياتي است كه بزرگان ما فرمودهاند. اعتقادات قلبي اين بزرگان اين نبوده است. صدر المتألهين همواره با وضو بوده و پاي پياده به مكه رفته و تعبد بسيار داشته است.[8]
بعد از مدتي، محمد تقي براي ادامة تحصيل به قم رفت و در مدرسة دارالشفاء اقامت كرد. روزي آيت الله سيد محمد حجت كوهكمرياي (1310 ـ 1372 هـ . ق) و آيت الله شهيد محمد صدوقي به حجرة او آمدند و لباس روحانيت را به او پوشانيدند.[9]
حجت الاسلام محمد تقي جعفري معقول را از آيت الله شيخ مهدي مازندراني و عرفان را از آيت الله شيخ محمد تقي زرگر فرا گرفت. درس اخلاق امام خميني در مدرسة فيضيه، روح تشنة محمد تقي را سيراب كرد. روز اولي كه او در درس امام خميني شركت كرده بود، مشاهده كرد كه استاد، آيات آخر سورة حشر را تفسير ميكند او دريافت كه اين درس خيلي ژرف است و امام خميني از مواهبي برخوردار است كه ديگران از آن بيبهرهاند.[10]
حضور در انقلاب
به تدريج، استاد جعفري براي اقشار گوناگون مردم در دانشگاهها و مساجد و… به سخنراني پرداخت. ساواك براي كنترل اين جلسات، مأموراني را ميفرستاد تا از آن گزارش تهيه كنند. هم اكنون بيش از 180 سند گزارشهاي ساواك دربارة علامه جعفري در دست است كه در كتاب «چراغ فروزان» منتشر شده است.[11]
چون مأموران ساواك به درستي نميتوانستند از مباحث علمي و فلسفي استاد آگاه شوند، به ناچار از طريق منابع و مأموران متعدد از جلسات استاد گزارش تهيه ميكردند؛ به طوري كه در طول سالياني كه استاد زير نظر ساواك بود، بيش از 20 منبع از جلسههاي ايشان گزارش دادهاند.[12]
بنابر اسناد ساواك، در جلسات استاد جعفري، عموماً جوانان و دانشجويان شركت ميكردند و تعداد آنها زياد و حدود 500 نفر و… شركت داشتند.[13]
ساواك در سال 1344 استاد را احضار كرد و تأكيد كه در درسهاي خودتان دو موضوع را رعايت كنيد: «1. نسبت به شاه مطلبي نگوييد؛ 2. نسبت به اسرائيل حمله و اعتراض نكنيد».[14]
در بهمن 1346، استاد براي بار دوم به ساواك احضار شد. در آبان ماه سال 1351 ساواك تهران به مدير كل ادارة پنجم دستور داد كه مكالمات تلفني محمد تقي جعفري را كنترل و شنود كند.[15]
ساواك يك بار نيز در ساعت 2 نيمه شب به منزل استاد جعفري حمله كردند و تا ساعتي كتابخانة ايشان را بازرسي كردند، امّا چيزي نيافتند و دست خالي برگشتند.[16]
يكي از بازجويان ساواك، با اشاره به مباحث فلسفي استاد جعفري ميگويد:
«ايشان با همين حركت جوهري و همين حرفها، جوانان را به مبارز تبديل ميكند و به جان حكومت مياندازند.»[17]
«بر اساس اسناد ساواك، تعداد قابل توجهي از عناصر گروه به اصطلاح مجاهدين خلق ايران (منافقين) به منظور بالا بردن بينش و اطلاعات فلسفي خود، در جلسات استاد جعفري شركت ميكردند. يكي از اين اسناد در تاريخ 8/12/1353 و سند ديگر در تاريخ 4/9/1353 تنظيم شده است و اين مطلب نشان ميدهد كه حضور آنها قبل از تغيير ايدئولوژي سازمان بوده است؛ زيرا كودتاي خونين درون سازماني و كشتن عناصر مذهبي سازمان ـ مثل مجيد شريف واقفي ـ و تغيير ايدئولوژي سازمان از اسلام به ماركسيسم، در سال 1354 روي داد.[18]
مدتي بعد از آن كه استاد جعفري از مشهد به تهران رفت، اطلاع يافت كه در منزل دكتر محمود حسابي ـ فيزيكدان ـ جلسات علمي برگزار ميشود. استاد در اين جلسات هفتگي، شركت ميكرد. اين جلسات 24 سال ـ تا پايان عمر دكتر حسابي ـ ادامه يافت. دكتر محمود حسابي نظرية جديدي دربارة «ذرات بنيادي» داشت. در يكي از اين جلسهها دكتر حسابي توضيحاتي دربارة نظريه خود و ملاقاتش با انيشتين داد و گفت: هر ذرهايكه در نظر گرفته شود؛ مثل الكترونها يا پروتونها، دامنة موجوديتش تا كهكشانها نيز كشانده شده است و براي شناسايي دقيق آن بايد اجزاي ديگر عالم را نيز در نظر گرفت. استاد جعفري گفت: شيخ محمود شبستري مطلبي گفته است كه شبيه به نظرية شماست:
جهان چون خطّ و خال و چشم و ابروست كه هر جزئي به جاي خويش نيكوست
اگر يك ذرة را بـر گـيري از جــاي خلل يابد همه عالم سراپاي
استاد حسابي كه بيشتر اهل سكوت بود و بسيار كم حرف ميزد، با وجد و هيجان بلند شد و فرياد زد: شبستر كجاست؟ شبستري كيست؟! استاد جعفري با احترام پاسخ داد: شبستر يكي از شهرهاي نزديك تبريز و شيخ محمود شبستري از عرفاي بزرگ قرن هشتم است.
دكتر حسابي كه شور و نشاط بيشتري يافته بود، خودكاري آورد و از استاد جعفري خواست كه دوباره اشعار شبستري را بگويد تا يادداشت كند و در اولين فرصت آن را در كتاب گلشن راز بيابد.[19] در اين جلسات هفتگي، جمعي از دانشمندان از جمله دكتر رياحي، كرماني، دكتر فرشاد، دكتر جماراني و دكتر كاشيگر شركت ميكردند.[20]
پی نوشت:
[1] . فيلسوف شرق، محمد رضا جوادي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ اول، 1378، ص 6.
[2] . آقاي مرزباني، عبدالله نصري، انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22.
[3] . علامه جعفري، محمد ناصري، دفتر انتشارات كمك آموزشي، چ اول، 1377، ص 10.
[4] . همان، ص 11.
[5] . ر.ك: علامه جعفري، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48.
[6] . همان، ص 20.
[7] . همان، ص 21 و 22.
[8] . آفاق مرزباني، ص 28.
[9] . فيلسوف شرق، ص 24 و علامه جعفري، ص 28.
[10] . آفاق مرزباني، ص 23 و فيلسوف شرق، ص 24 و 25.
[11] . «چراغ فروزان» از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1377.
[12] . فيلسوف شرق، ص 74.
[13] . چراغ فروزان، ص 200، 175، 231 و… .
[14] . همان، ص 34.
[15] . همان، ص 126.
[16] . همان، ص 165.
[17] . همان، ص 194.
[18] . فيلسوف شرق، ص 88 و 89 و چراغ فروزان، ص 205 و 187.
[19] . فيلسوف شرق، ص 105 و 106 و علامه جعفري، ص 51 ـ 13 و آفاق مرزباني، ص 49.
[20] . علامه جعفري، ص 51
منبع : سایت راسخون