ملاقات پيامبر (ص) با علماى اهل كتاب
جواب داد: «زمين».
پرسيد: خداى اين دو كيست؟
فرمود: «اللَّه».
پرسيد: آيا پروردگارى غير از اللَّه دارند؟
فرمود: «نه».
ابو طالب پيامبر را به همراه خود براى تجارت به شام برد. در محلى به نام «بصرى» راهبى زندگى مى كرد كه اسمش «بحيرا» بود و هيچ وقت به كاروانهاى قريش اعتنا نمى كرد و با آنها سخن نمى گفت. يك روز كاروانى كه پيامبر در آن بود به آنجا رسيد. نشانه رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- را در آن ديد، چون ابرى را مشاهده كرد كه بالاى سر پيامبر بود و مانع تابش آفتاب مى شد. و هنگامى كه زير درخت نشست، بوته هاى درخت به او احترام كردند و ابرى هم بالاى سر حضرت بود.
بحيرا، غذايى تهيه و آنها را دعوت كرد. آنان پيامبر را نزد كالاهاى خود گذاشتند و خود براى صرف غذا آمدند. راهب كسى (پيامبر) را كه مى خواست، در ميان آنها نديد و از آنها پرسيد. آيا كسى از شما جا مانده؟
گفتند: نه جز يك پسر بچّه!
راهب گفت: او را نيز بياوريد.
وقتى كه حضرت آمد، بحيرا به دقت او را نگريست و يقين كرد كه او رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- خواهد بود. وقتى همه رفتند حضرت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- را نگه داشت و به آن حضرت گفت: اگر از تو سؤال كنم جواب مى دهى؟
حضرت فرمود: «هر چه مى خواهى بپرس».
بحيرا گفت: تو را به لات و عزّى قسم مى دهم به پرسش هاى من پاسخ مناسب بده؛ چون او از عربها شنيده بود كه به آن دو بت قسم مى خوردند.
حضرت فرمود: «مرا به آن دو بت قسم نده، چون چيزى مبغوض تر از آن دو، نزد من نيست».
آنگاه راهب شروع كرد به سؤال كردن در باره بيدارى و خواب و كارهاى ديگر آن حضرت؛ و ايشان نيز جواب مى دادند. راهب تمام جوابهاى پيامبر را مطابق سخنانى يافت كه در كتابها خوانده بود.
بعد به حضرت گفت: شانه هايت را به من نشان بده.
پيامبر شانه هاى مبارك را به او نشان داد. مهر نبوّت را بين شانه هاى آن حضرت مشاهده كرد، در اين موقع رعد و برق، صومعه را لرزاند.
راهب از ابو طالب پرسيد: پدر اين نوجوان كيست؟
ابو طالب گفت: من.
راهب گفت: نه، به خدا قسم بايد پدر اين بچّه در حال حيات نباشد.
ابو طالب گفت: او پسر برادر من است.
راهب پرسيد: پدرش كجاست؟
جواب داد: او دو ماهه بود كه پدرش از دنيا رفت.
راهب گفت: الآن راست گفتى.
بعد راهب گفت: اين پسر را به شهر خودت برگردان؛ چون اگر يهودي ها او را بشناسند، به او آسيب مى رسانند.
ابو طالب نيز بنا به توصيه راهب، حضرت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- را به مكه بر گردانيد
سه نفر به نامهاى «زبير، تمّام و ادريس» از اهل كتاب بودند، آنها مثل بحيرا، نشانه هاى پيامبرى را در وجود حضرت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- ديدند لذا مى خواستند حضرت را بگيرند و نگهدارند. ولى بحيرا آنها را از تصميمشان منصرف كرد و خداوند آنچه را كه آنها در كتابها از خصوصيات پيامبر ديده بودند، به ياد آنان آورد. (و اگر هم مى خواستند باز نمى توانستند آنچه را كه ميل دارند انجام دهند)
بحيرا آنقدر ادامه داد تا اينكه به آنچه مى گفت يقين كردند و او را تصديق نمودند و برگشتند. و ابو طالب نام آنها را در قصيدهاش ذكر كرده است.
جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام،سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، مترجم غلام حسن محرمى، ص: 54
صفحات: 1· 2