• تماس  
  • خانه 

ماجرای بی ادبی طلبه ی آذری به حضرت معصومه(س)

29 مرداد 1394 توسط مرادی

 


یک طلبه آذری به قم آمده بود و تنها در مدرسه حجتیه زندگی می‌کرد که مریض می‌شود. بیماری و گرسنگی او در حدی بود که بیش از 24 ساعت هیچ چیزی نخورده بود. او در این وضعیت، لنگان لنگان خودش را به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) می‌رساند. داخل حرم که می‌شود به خانم سلام می‌دهد و زیارت می‌کند و به ایشان می‌گوید: خانم، شما وقتی نمی‌توانید اطرافتان را اداره کنید، این قدر آدم جمع نکنید!! من به قم آمده‌ام و 24 ساعت است که گرسنه هستم و سپس از حرم بیرون می‌رود.

ایشان نقل می کرد که با حال خرابی به مدرسه برگشتم و قصد داشتم که ترک تحصیل کنم و با خودم گفتم که این طلبگی چیزی برای ما نداشت و ما هم به جایی نمی‌رسیم؛ پس به دنبال کسب و کار برویم. وقتی وارد مدرسه شدم خادم مدرسه حجتیه به من گفت که از بیت آيت الله العظمي بروجردی آمده بودند و تو را می‌خواستند. من در ذهن خودم گفتم که آيت الله العظمي بروجردی با ما چه کار دارد! من یک طلبه گمنام هستم و حتما اشتباه شده است. اعتنایی نکردم و رفتم داخل حجره که دوباره خادم آمد و گفت: مگر من نگفتم که آيت الله العظمي بروجردی با شما کار دارد؟! خادم آيت الله العظمي بروجردی در مدرسه ایستاده و می‌خواهد شما را ببیند.

من هم پیش خادم رفتم که ایشان به من گفت: آقای فلانی شما هستید؟ آيت الله العظمي بروجردی می خواهد شما را ببیند!! من به همراه ایشان، به خانه آيت الله العظمي بروجردی رفتم و در حالی که خیلی خوشحال شده بودم، نشستم و دست ایشان را بوسیدم، وایشان با من، حال و احوالی کردند و گفتند، چه می خوانی؟ مدرسه در چه حالی است؟ و در همین زمان پاکتی را به من دادند. پاکت را گرفتم و دست آيت الله بروجردی را بوسیدم؛ ولی زمانی که داشتم از اتاق خارج می‌شدم آيت الله العظمي بروجردی گفت: آقای فلانی، وقتی که حرم مشرف شدید با خانم مودب رفتار کنید!!

البته، همه اینها با هم ربط دارد و فاطمه معصومه(سلام الله عليها) با کیان مرجعیت و با این حوزه به هم وابسته است. طلبه‌های موفق چیزی که می‌خواستند رفته‌اند و از ایشان گرفته‌اند. تعلیم و تعلم جای خودش را دارد، ولی این علم را بی‌خودی به هر کسی نمی‌دهند.

طلبه باید زحمت بکشد و به عبارتی باید جان بکند، اما توفیق را خانم حضرت معصومه (سلام الله عليها) می تواند بدهد تا فهم را زیاد کند و توان علمی را بالا ببرد. خیلی‌ها در عالم طلبگی بودند، ولی مجبور شدند که آن را رها کنند.

این خانم می‌تواند حامی همه ما باشد و ما نباید دست از دامن ایشان برداریم. بزرگانی بودند که روزانه به زیارت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) می‌رفتند و کسانی را ما دیده‌ایم که وارد حرم و کنار ضریح نمی‌رفتند و می‌گفتند ما نامحرم هستیم!! همین بیرون و در همان دم رواق می‌ایستادند و زیارت می‌کردند.

مرحوم حاج شیخ عبد الكريم حائري، در زمان رضاخان دچار مشکلات مالی بودند و گاهی شش ماه می‌گذشت و ایشان نمی‌توانست به طلبه‌ها شهریه بدهد؛ اما ایشان با توسل به این بی بی و اهل بیت، کارش را به پیش برده است؛ فلذا در رفتن به حرم و زیارت این بانو باید مقید باشید و لااقل هفتگی به زیارت ایشان بروید و باید متوجه باشید که کجا ایستاده‌اید. خانم حضرت معصومه (سلام الله عليها) زنده است و باید بدانید که وقتی شما حرم می‌روید مثل این است که به خانه حضرت معصو مه (سلام الله عليها) وارد شدید. ایشان دختر موسی بن جعفر (عليهما السلام) است و اگر یک سفارش به آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف که کل مقدرات عالم در دست اوست، داشته باشد، همه مشکلات شما حل می‌شود.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

ما الان نزدیک پنجاه سال است که در این شهر هستیم، و به چشم خودمان خیلی کرامات را دیدیم. ما مریضی‌هایِ صعب العلاجی و سرطان‌های عجیب و غریبی را ما دیده‌ایم که این خانم شفا داده است. این خانم، مقام ارجمندی و والایی دارد. کسانی بودند که وقتی می‌خواستند مشهد مشرف شوند اول زیارت خانم فاطمه معصومه (سلام الله عليها)می‌رفتند و از ایشان کسب اجازه می‌کردند. ایشان گوهری است که خدا در دامن ما گذاشته و پشتوانه حوزه است؛ حوزه‌ای که خدا می‌داند چه مشکلاتی بر آن گذشته است.

ما روایاتی داریم که قم در آخر زمان، پناه شیعیان است و همه به برکت این خانم است. حرم خانم فاطمه معصومه (سلام الله عليها)، حرم اهل بیت است. خدای متعال ايشان را واسطه فیض خود قرار داده است؛ همان گونه كه امامان ما این چنین بودند تمام شیعیان عالم، خاصه شیعیان ایران و بالاخص ساكنان جوار قبرش از فیض او بهره‌های فراوانی برده و می‌برند.

بنابراین باید شأن و قدر ایشان را متوجه باشیم و سعی کنیم که از این خرمن فیض، توشه بگیریم. والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته


منبع:خبرگزاری حوزه



 

 1 نظر

شفاي مرد نصراني

29 مرداد 1394 توسط مرادی

 

 


مرحوم محدث نوري نقل فرمودند:

كه در بغداد مردي نصراني به نام ((يعقوب)) مبتلا به مرض استسقاء بود كه از معالجه آن ناميد شده بودند و به طوري بدنش ضعيف شده بود كه توان راه رفتن نداشت. او مي گويد: مكرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنكه در سال 1280 هـ.ق در عالم خواب سيد جليل القدر نوراني را ديدم كه كنار تختم ايستاده, و به من گفت: اگر شفا مي خواهي بايد به زيارت كاظمين بيايي. از خواب بيدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم كه مسيحي بود گفت: اين خواب شيطاني است. دو مرتبه خوابم برد. اين مرتبه زني را در خاب ديدم باچادر و روپوش كه به من گفت: برخيز كه صبح شد آيا پدرم با شما شرط نكرد كه او را زيارت كني و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما كيست؟ گفت: ((موسي بن جعفر)). گفتم شما كيستي؟ فرمود: من معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بيدار شدم و متحير بودم كه به كجا بروم; به ذهنم آمد كه به خدمت ((سيد راضي بغدادي)) بروم. به بغدادي رفتم تا به در خانه او رسيدم, در زدم صدا آمد كيستي؟ گفتم: در را بازكن. همين كه سيدصدايم را شنيد به دخترش گفت: در را باز كن كه يك نفر نصراني است آمده مسلمان شود.

وقتي بر او وارد شدم گفتم: از كجا دانستيد كه من چنين قصدي دارم؟ فرمود: جدم در خواب مرا از قضيه خبر داد. او مرا به كاظمين نزد شيخ عبد الحسين تهراني برد; داستان خود را برايش گفتم, دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت كاظم عليه السلام بردند و مرا دور ضريح طواف دادند عنايتي نشد; از حرم بيرون آمدم احساس تشنگي كردم; آب آشاميدم, حالم منقلب شد و روي زمين افتادم, گويا كوهي بر پشتم بود و از سنگيني آن راحت شدم. ورم بدنم از بين رفت و زردي صورتم به سرخي مبدل شد و ديگر اثري از آن مرض نديدم.خدمت شيخ بزرگوار رفتم وبه دست ايشان مسلمان شدم..

 

(دارالسلام, ج 2, ص 169)



 

 نظر دهید »

مرا نمي شناسي؟! من فاطمه دختر موسي بن جعفرم.

27 مرداد 1394 توسط مرادی

 

اين كرامت كه به حد تواتر رسيده از اين قرار است:

كه يكي از خدام آن حضرت بنام ((ميرزا اسد الله)) به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود;جراحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند, قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي نمايند. ميرزا اسد الله گفت: حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهر دختر موسي بن جعفر عليه السلام. او را به حرم بردند; شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح, ناگهان خدام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده, در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت:

درعالم خواب ديدم خانمي مجلله آمد به نزد من و گفت چه مي شود ترا؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خداي شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم, آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم ترا. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: مرا نمي شناسي؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني; من فاطمه دختر موسي بن جعفرم.

بعد از بيدار شدن, قدري پنبه در آنجا ديده بود آن را برداشته و به هر مريضي ذره اي از آن را مي دادند و به محل درد مي كشيد,شفا پيدا مي كرد. او مي گويد: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتي كه سيلابي آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد.


انوار المشعشعين، محمدعلي قمي، ص 216.




 1 نظر

نجات گمشده و عنايت به زائرين

27 مرداد 1394 توسط مرادی


خادم و كليد دار حرم و مكبر مرحوم آقاي روحاني (كه از علماي قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسكري عليه السلام بوده اند) مي گويد: 

شبي از شبهاي سرد زمستان در خواب حضرت معصومه عليها السلام را ديدم كه فرمود: بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن كن. من از خواب بيدار شدم ولي توجهي نكردم. مرتبه دوم همان خواب تكرار شد و من بي توجهي كردم در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمي گويم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن كن!

من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علت آن را بدانم در نيمه شب بالاي مناره رفته و چراغ را روشن كردم و بر گشته خوابيدم. صبح بلند شدم و درهاي حرم را باز كردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بيرون آمدم با دوستانم كنار ديوار و زير آفتاب زمستاني نشسته, صحبت مي كرديم كه متوجه صحبت چند نفر زائر شدم كه به يكديگر مي گويند:

معجزه و كرامت اين خانم را ديديد! اگر ديشب در اين هواي سرد و با اين برف زياد, چراغ مناره حرم اين خانم روشن نمي شد ما هرگز راه را نمي يافتيم و در بيابان هلاك مي شديم.

خادم مي گويد: من نزد خود متوجه كرامت و معجزه حضرت و نهايت محبت و لطف او به زائرينش شدم.


محمدصادق انصاري، وديعه آل محمد، ص 14.



 نظر دهید »

شفای خادم از بی بی

26 مرداد 1394 توسط مرادی


آقاي اصغر خادم نقل مي کردند: از ناحيه دست ، درد شديدي مرا رنج مي داد: به طوري که در کفشداري قادر به گرفتن کفش هاي زائران نبودم.

يکي از روزها به يکي از همکاران خادم گفتم دستم خيلي درد مي کند. گفت : خجالت نمي کشي در حضور بي بي مي گويي دستم درد مي کند ؟ در جواب گفتم: شايد ايشان نمي خواهد مرا شفا دهد ! دوست خادمم گفت : اينها مثل من و شما نيستند .خيلي ناراحت شدم.

مستقيماً به خدمت خانم، حضرت معصومه (ع) رفتم و عرض کردم: بي بي جان ! ديديد همکارم به من چه گفت ؟ خيلي دلم شکسته است .

ساعت 11 شب بود که ديدم يکي ديگر از دوستان همکارم در حال خوردن قرص است . گفتم : چه قرصي مي خوري؟ گفت: قرص اعصاب . گفتم : دست من هم خيلي درد مي کند . يک قرص اعصاب به من داد و گفت : بخور ! ان شاالله خوب مي شوي. من هم قرص را از ايشان گرفتم و خوردم . از آن شب تا کنون ، دستم هيچگونه ناراحتي ندارد و شفاي کامل حاصل شده است.


منبع:   عنايات معصوميه از زبان خادمين آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) ، محمد علي زيني وند



 نظر دهید »

كرامتی از کریمه اهل بیت به نقل از آيت الله العظمي اراكي(ره)

25 مرداد 1394 توسط مرادی

 

كراماتي به نقل از آيت الله العظمي اراكي(ره)

ايشان درباره خودشان فرمودند: دستم باد مي كرد و پوست آن ترك بر مي داشت به طوري كه نمي توانستم وضو بگيرم و ناچار بودم براي نماز تيمم كنم و معالجات هم بي اثر بود تا اينكه به حضرت معصومه(س) متوسل شدم و به من الهام شد كه دسكش به دست كنم, همين كار را كردم, دستم خوب شد.

ايشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سيد جعفر احتشام كه هر دو از منبريهاي قم بودند) نقل مي كرد از شيخ ابراهيم صاحب الزماني تبريزي (كه مرد با اخلاصي بود) كه من شبي در خواب ديدم به حرم مشرف شدم خواستم وارد شوم گفتند حرم قرق است براي اينكه فاطمه زهرا(ع)و حضرت معصومه(ع)در سر ضريح خلوت كرده اند و كسي را راه نمي دهند. من گفتم: مادرم سيده است و من محرم هستم, به من اجازه دادند, رفتم ديدم كه بله اين دو نشسته اند و در بالاي ضريح با هم صحبت مي كنند از جمله صحبتها اين بود كه حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(ع) عرض كرد: حاج سيد جعفر احتشام براي من مدحي گفته است و ظاهرا آن مدح را براي حضرت مي خواند.

شيخ ابراهيم اين خواب را در جلسه دوره اي اهل منبر كه حاج سيد جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل مي كند; حاج احتشام مي گويد: از آن شعرها چيزي يادت هست؟ گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دخت موسي بن جعفر) تا اين را گفت, حاج احتشام شروع كرد به گريه كردن و گفت: بله توي اشعار من اين كلمه است. «حاج سيد جعفر احتشام منبري با حالي بود و موقع روضه خواندن خودش هم گريه مي كرد و بكاء بود و بسيار گريه مي كرد».

ادامه »

 نظر دهید »
  • 1
  • 2

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • کلام نور
  • اشعار
  • دل نوشته
  • دعا
  • مناجات
  • مهدویت
    • رسانه در آخر الزمان
  • فرمایشات رهبری
  • سخنی دوستانه
  • نکاتی از نهج البلاغه
  • مباحث سیاسی
    • عکس نوشته
  • عمومی
  • چهل گام شناخت
  • سخنرانی
  • کلام وحی
  • شهدا
  • کوتاه و آموزنده
  • مباحث تفسیری
  • مناسبت روز
  • اندیشه مطهر
  • فاطمیه
  • اشعار مهدوی
  • نکته ای از یک حکایت
  • نکاتی از معراج السعاده
  • انتخابات
  • ولایت فقیه
  • چکیده مقاله
  • حجاب و عفاف
  • یادداشت ها
  • اینفو گرافی
  • نکات طلبگی
  • تربیت دل پذیر
  • شهدای گمنام
  • دانلود کتاب
  • غدیر
  • مباهله
  • ماه محرم و عاشورا
    • امام حسین (ع) و احیای امر به معروف
    • معرفی یاران وفادار امام حسین (ع)
    • پیام آوران عاشورا
  • روایت و تصویر
  • لطایف
  • توصیه هایی از علما
  • امامت
  • پیامبر رحمت
  • نماز
  • انقلاب اسلامی
  • فاطمیه
  • سخنان حضرت زهراء سلام الله علیها
  • بانوی کرامت
    • احادیث
    • سخنان علما در مورد حضرت معصومه (س)
    • کرامات حضرت معصومه (ع)
  • نقش زنان در فرهنگ سازی عاشورا
  • دانلود ترجمه نهج البلاغه
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • تقویت معنوی طلاب
  • ماه مبارک رمضان
  • امام رضا
  • پاسخ به شبهات
  • آموزش word
  • دهه فجر
  • امام علی (ع)
  • اسرار عبادات
  • معرفی کتاب
  • کلیپ
  • سبک زندگی عاشورایی
  • چکیده پایان نامه
  • مادر
  • اقتصاد مقاومتی : تولید - اشتغال
  • کارکاتور
  • یک لقمه کتاب
  • بیانیه‌ی گام دوم انقلاب

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی
  • ریحانه مقدم
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
مهدویت امام زمان (عج)

اوقات شرعی

کد آمارگیر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس